آمار مطالب

کل مطالب : 1305
کل نظرات : 163

آمار کاربران

افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 46

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز : 44
باردید دیروز : 737
بازدید هفته : 13227
بازدید ماه : 16572
بازدید سال : 34980
بازدید کلی : 267787

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان رمان وشعر و آدرس ali1405.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






تبلیغات
<-Text2->
نویسنده : علي
تاریخ : چهار شنبه 9 شهريور 1390
نظرات
رمان - امپراتور آتش نویسنده: مجتبي معظمي حجم کتاب: 133 KB شما می توانید 4 فصل اولکتاب امپراتور آتش که یک داستان عاشقانه به سبک تاریخی می باشد را در این نسخه دریافت کنید . (اف بوك 1 ) 
 http://www.hamketab.ir/download-43626/1308557991.zip
تعداد بازدید از این مطلب: 688
موضوعات مرتبط: رمان براي موبايل , ,
|
امتیاز مطلب : 27
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9


نویسنده : علي
تاریخ : چهار شنبه 9 شهريور 1390
نظرات
رمان - امپراتور آتش نویسنده: مجتبي معظمي حجم کتاب: 133 KB شما می توانید 4 فصل اولکتاب امپراتور آتش که یک داستان عاشقانه به سبک تاریخی می باشد را در این نسخه دریافت کنید . (اف بوك 1 ) 
 http://www.hamketab.ir/download-43626/1308557991.zip
تعداد بازدید از این مطلب: 669
موضوعات مرتبط: رمان براي موبايل , ,
|
امتیاز مطلب : 30
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9


نویسنده : علي
تاریخ : چهار شنبه 9 شهريور 1390
نظرات
رمان - جايي كه قلب آنجاست نویسنده: تهمينه كريمي حجم کتاب: 427 KB فكر مي كنم سومين نفريبودم كه بعد از كنترل بليت قدم به داخل هواپيما گذاشتم.هواي داخل هواپيما بر خلاف هواي بيرون كه سوز سردي داشت گرم و مطبوع بود...(پرنيان. 2180 صفحه) 
 http://www.hamketab.ir/download-43650/jaei_ke_ghalb_anjast.zip
تعداد بازدید از این مطلب: 671
موضوعات مرتبط: رمان براي موبايل , ,
|
امتیاز مطلب : 22
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10


نویسنده : علي
تاریخ : چهار شنبه 9 شهريور 1390
نظرات
رمان - همسفر نویسنده: مريم شهسواري حجم کتاب: 281 KB یلدا دختری روستایی است که برای فرار از ازدواجی تحمیلی به همراه برادرش از روستا می گریزد. در حال فرار از دست آنهایی که تعقیبش میکنند ، با خودرویی تصادف میکند. راننده ی خودرو پسر جوانی است که…..(پرنيان. 1759 صفحه). 
 
 http://www.hamketab.ir/download-43651/Hamsafar.zip
تعداد بازدید از این مطلب: 782
موضوعات مرتبط: رمان براي موبايل , ,
|
امتیاز مطلب : 18
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9


نویسنده : علي
تاریخ : چهار شنبه 9 شهريور 1390
نظرات

روز پرحادثه اي را گذراندم.آخرین جلسه حل تمرین بود و من سرگرم رفع اشکال از بچه ها
بودم.ازاول کلاس منتظر بودم تا مهتاب اشکالش را بپرسد.ساعتها بدون توجه به هیجان من می
گذشتند ومهتاب حرفی نمیزد.داشتم ناامید می شدم.شاید اشکالی ندارد,که ناگهان بلند شد
وصورت مسئله اي را که درآن اشکال داشت,خواند.در دل به خود افرین گفتم که پیش بینی
چنین لحظه اي را کرده وهمه را براي رفع اشکال به پاي تخته می آوردم.پس دیگر کسی شک
نمی کرد.باخیال راحت صدایش کردم وازش خواستم شروع به حل مسئله کند.خطش هم مانند
حرکاتش ظریف وزیبا بود.نمی فهمیدم چه می گویم,فقط محو حرکاتش شده بودم.حرف می
زدم ونمی فهمیدم که چه می گویم.وقتی تشکر کرد تازه فهمیدم که مسئله را حل کرده,درحال
غبطه خوردن بودم که ناگهان پسري اسپري بدبویی را درفضاي کلاس پخش کرد وهوا پراز
دانه هاي ریزوسفید شد.همه دست زدند ویکی داد زد"به افتخار آقاي ایزدي واتمام جلسات حل
تمرین"قبل ازاینکه بتوانم ماسکم را بزنم,حالت خفگی پیدا کردم.هرچه جیبهایم را می
گشتم,اسپري مخصوصم پیدا نمی شد,ریه ام درحال انفجار بود.براي ذره اي هوا پرپر می زدم,در
آخرین لحظات چشمان نگران ولبریزازاشک مهتاب را دیدم که با ترس به من خیره مانده
اند,دیگر حتی از مرگ هم نمی ترسیدم.
70/10/ یکشنبه 29
حوصله ام از ماندن در بیمارستان سررفته.چه خوب که تو همراهمی تا چند خطی درتو بنویسم.
70/10/ سه شنبه 30
خدارا شکر که مرخص شدم.ازیک جا ماندن واسیري متنفرم.درسهایم روي هم جمع شده
وچیزي تا شروع امتحانات نمانده,مهتاب می دانی چشمانت چه به روزم آورده؟می دانم که روح
پاك ومعصومش اصلاً خبر ندارد که نگاه سمج من,به او دوخته شده است!خدایا از بخشندگی
ات بسیارشنیده ام,مرا هم ببخش.
 

تعداد بازدید از این مطلب: 1069
موضوعات مرتبط: رمان , تکین حمزه لو , ,
|
امتیاز مطلب : 42
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14


نویسنده : علي
تاریخ : چهار شنبه 9 شهريور 1390
نظرات

عصبی بلند شدم وگفتم:تواز من یک سوال پرسیدي ومن جوابم رو دادم.توباید ظرفیت شنیدن
جواب منفی روداشته باشی,زور که نیست.
بعد بدون آنکه منتظر جواب پرهام باشم به طبقه پایین رفتم تا براي خودم غذا بکشم.حوصله
نداشتم واز سروصدا سرم درد گرفته بود.بعداز شام رفتم وکنارسهیل نشستم وبا لحن تهدیدآمیزي
گفتم:سهیل بخدا ازکنار من جنب بخوري,می کشمت.سرانجام وقت رفتن رسید.سهیل اصرار
داشت که باهم دنبال ماشین عروس وداماد بریم,من اما خسته وبی حوصله بودم,براي همین
درماشین بابا سوار شدم.وقتی وارد اتاقم شدم نفسی به راحتی کشیدم.نمی دانستم چرا آنقدر کم
طاقت وبی حوصله شده بودم.لباسم را عوض کردم.موهایم را بافتم وصورتم را پاك
کردم.خوابم نمی آمد براي همین بلند شدم تا یک نوار ملایم بگذارم,بلکه اعصابم کمی راحت
شود.کشوي میزم راباز کردم تا نوار بردارم.ناگهان دستم خورد به یک چیز سخت,با تعجب شی
را بیرون آوردم.واي خداي من!دفتر آقاي ایزدي بود.بازهم یادم رفته بود بهش برگردانم.اما این
بار آن را سرجایش نگذاشتم.آهسته نشستم روي تخت وبه دفتر خیره ماندم.حس کنجکاوي
رهایم نمی کرد.باترس وکمی عذاب وجدان دفتر راباز کردم.در صفحات اولش چیزي نوشته
نشده بود.دربعضی ورقها چند خطی شعر نوشته شده وتا اوایل مهر دفتر تقریبا خالی بود.ولی
تقریبااًز دهم مهرماه دفترپراز نوشته بود.کنجکاو اولین صفحه سیاه از نوشته را باز کردم.
 

تعداد بازدید از این مطلب: 1607
موضوعات مرتبط: رمان , تکین حمزه لو , ,
|
امتیاز مطلب : 43
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14


نویسنده : علي
تاریخ : چهار شنبه 9 شهريور 1390
نظرات

آمد.این هم از پسرعمویم امید,که تا آخر هفته بعد سرخانه وزندگیش می رفت.یاد پرهام
افتادم,اوهم به عروسی امید دعوت شده بود.کمی دلهره داشتم که وقتی می بینمش چه اتفاقی می
افتد؟از ایام عید دیگر ندیده بودمش,هربار که به خانه شان می رفتیم ویا دایی به خانه ما می
آمد,پرهام نبود.به بهانه هاي مختلف از روبروشدن با من پرهیز می کرد.آن شب به سختی
خوابیدم,سرم پراز افکار گوناگون بود.
آخرهفته,همه آماده بودیم تا به جشن عقد وعروسی امید برویم.عقدکنان خانه عروس بود
وعروسی خانه عمو فرخ,قرار بود من وسهیل براي عروسی به خانه عمو اینها برویم ومامان وبابا
زودتر براي مراسم عقدکنان بروند.سرانجام ساعت هفت,سهیل با هزار ترفند من,حاضرشد.هردو
آماده حرکت بودیم.پیراهن بلند وزیبایی به تن داشتم.پارچه کرم رنگ وزیبایی داشت که
توسط خیاط مخصوص مادرم دوخته شده بود.با پوشیدنش احساس می کردم ازدنیاي بچه ها
فاصله گرفته ام و وارد دنیاي بزرگسالان شده ام.موهایم را به سادگی روي شانه هیم رها کرده
بودم.موهایم بلند وفردار و همانطور ساده هم,زیبا بود.براي اولین بار آرایش مختصري هم کرده
بودم.به نظرخودم خوب ومناسب بود.سهیل با دیدنم,لحظه اي حرفی نزد وحرفش نیمه تمام
ماند.باخنده گفتم:
-چیه؟ماتت برده...
سهیل سري تکان داد وگفت:هیچی یاد داستان جوجه اردك زشت افتادم که تبدیل به قوي زیبا
می شد.
باحرص گفتم:من کدوم هستم؟
خندیدوگفت:قوي زیبا.
 

تعداد بازدید از این مطلب: 591
|
امتیاز مطلب : 9
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3


نویسنده : علي
تاریخ : چهار شنبه 9 شهريور 1390
نظرات

به اتاق خودم رفتم.حوصله شنیدن حرفهاي تکراري سهیل و پدر را نداشتم.الان چند روزي بود
که مدام در جدال بودند.کامپیوترم را روشن کرد م بعد کشوي میزتحریرم را باز کردم تا یک
دیسکت در آورم که ناگهان چشمم به دفتر سرمه اي حسین افتاد.با وحشت کشو را
بستم.((واي !یادم رفته بود آن را پس بدهم)) چقدر بد شده بود.حالا پیش خودش چه فکرهایی
کرده,شاید هم ناراحت گم شدنش باشد.با خودم قرار گذاشتم که سر امتحان بعدي حتما دفتر را
پس بدهم.بی خیال مشغول کار با کامپیوترم شدم و لحظه اي بعد همه چیز از یادم رفت.
فصل دهم
صداي عصبی سهیل بلند شد:
-مهتاب!!!...زود باش.دیر شد.
باخنده جواب دادم:نترس,درنمی ره.
موهایم را با یک دستمال حریر بستم وآخرین نگاه را درآینه به خود انداختم.راضی وارد سالن
شدم.پدروسهیل آماده بودند,اما مادر هنوز نیامده بود.به سهیل نگاه کردم,صورت جوانش از
شادي وهیجان گل انداخته بود.کت وشلوارزیبایی خریده بود,که آماده روي میز قرار
داشت.سرانجام مادرهم حاضروآماده,بیرون آمد,راه افتادیم.توي راه هیچکس حرف نمی
زد.درسکوت به سمت خانه گلرخ می رفتیم. وقتی رسیدیم,خیال پدرومادرم کمی راحت
شد.خانه گلرخ تقریبا نزدیک خانه خودمان بود.یک خانه بزرگ وویلایی با سقف هاي
اسپانیایی وبه رنگ زرشکی,وقتی دررا باز کردند,حیاط بزرگ وزیبایی پدیدار شد.همزمان با
 

تعداد بازدید از این مطلب: 1058
موضوعات مرتبط: رمان , تکین حمزه لو , ,
|
امتیاز مطلب : 39
|
تعداد امتیازدهندگان : 12
|
مجموع امتیاز : 12


نویسنده : علي
تاریخ : چهار شنبه 9 شهريور 1390
نظرات

-نمی پرسی چرا سوار شدم؟
بدون انکه نگاهش کنم,گفتم:هر کس مسئوا کارهاي خودش است.چند دقیقه پیش هم از من
خواستی کاري به کارت نداشته باشم.دارم به حرفت عمل می کنم.
دوباره سکوت بر قرار شد.وارد کوچه مان شدم و آهسته به طرف خانه راندم. در دل از خدا می
خواستم آشنایی سر راهم سبز نشود.صداي حسین دوباره مرا به خود آورد:کجا می ري؟
جواب دادم:
-خونه.
حسین آهسته گفت:مهتاب دور بزن.
جلوي خانه پارك کردم و به خانه اشاره کردم : بفرمایید داخل.
سري تکان داد و گفت:اینجا خونه ي شماست؟
-آره خوشت نمی آد؟
-خواهش می کنم دور بزن.استدعا می کنم.
با اکراه دور زدم.چند خیابان آن طرف تر,حسین گفت:می شه نگه داري؟
سرعت ماشین را کم کردم و ایستادم.همانطور که به شیشه جلوي ماشین خیره شده بودم,
گفتم:بفرمایید.
حسین آهسته گفت:معذرت می خوام . اون حرفها ... نمی دونم چی بگم.فقط می خوام بدونی
که خیلی متاسفم.
بدون آنکه نگاهش کنم , گفتم:خوب,بخشیدم.
 

تعداد بازدید از این مطلب: 1123
موضوعات مرتبط: رمان , تکین حمزه لو , ,
|
امتیاز مطلب : 33
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10


نویسنده : علي
تاریخ : چهار شنبه 9 شهريور 1390
نظرات

فصل نهم
برنامه ي امتحانی جلوي چشمانم می رقصید,من اما در رویایی دیگر بودم.از آن روز,دیگر
حسین را ندیده بودم.انگار لفظ((آقاي ایزدي))مال خیلی وقت پیش بود.آن روز کذایی,همه ي
فاصله ها را برداشته بود.از آن روز به بعد اغلب دایم با خودم کلنجار می رفتم.من کجا ,ایزدي
کجا...؟
در نهاین این افکار به هیچ جا نمی رسید.ساعتها با خودم فکر می کردم چرا این قدر در مورد
حسین فکر می کنم؟چه چیزي در اوست که برایم جالب توجه است؟عقایدش ,سر و وضعش ,
مریضی اش؟ میدانستم که کسی مثل آقاي ایزدي , هیچوقت در شمار آدمهاي محبوب من
نبوده است.از این می ترسیدم که این افکار به کجا می رسد.با صداي لیلا به خود آمدم.
-مهتاب ...مهتاب کجایی؟
بی حواس نگاهش کردم:چیزي گفتی؟
 

تعداد بازدید از این مطلب: 1083
موضوعات مرتبط: رمان , تکین حمزه لو , ,
|
امتیاز مطلب : 35
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11


نویسنده : علي
تاریخ : چهار شنبه 9 شهريور 1390
نظرات

-تو جبهه شیمیایی شدم.
آنقدر جا خوردم که محکم روي ترمز زدم!با شنیدن بوق ممتد ماشینها ,متوجه خطرناك بودن
کارم شدم.ولی بی توجه گفتم: راست می گی؟
از آن لحظه نمی دانم به چه دلیل ((شما))تبدیل به ((تو))شد و فعلها از حالت جمع در
آمد.وقتی جوابی نداد پرسیدم:ازدواج کردي؟
آقاي ایزدي سرش را برگرداند و نگاهم کرد.بعد با لبخندي محو پرسید :این دو سوال چه ربطی
بهم داره؟
-هیچی.
به سادگی گفت:نه,تنها زندگی می کنم.ازدواج هم نکرده ام.
صدایم می لرزید,گفتم: آقاي ایزدي...
با خنده گفت:من تا حالا به هیچ کس این حرفها را نگفته بودم.پس حالا که می دونی ,جزو
محارم من هستی و منو دیگه ایزدي صدا نکن.
با خجالت گفتم : پس چی صدا کنم؟
آرام گفت:حسین.
اشک چشمانم را پر کرد.ماشین ها رد می شدند و با چراغ علامت می دادند که حرکت کنم.اما
نمی تونستم,با بغض گفتم: تو هم منو مهتاب صدا کن,حسین!
سري تکان داد و گفت:نمی خواي حرکت کنی؟
 با پشت دست اشکهایم را پاك کردم,حسین معصومانه دستمال کاغذي را به طرفم گرفت و
گفت:
-چرا گریه می کنی؟
با خنده گفتم :چون به قول برادرم سهیل , زرزرو هستم!
هر دو خندیدیم و من حرکت کردم.
 

تعداد بازدید از این مطلب: 1045
موضوعات مرتبط: رمان , تکین حمزه لو , ,
|
امتیاز مطلب : 50
|
تعداد امتیازدهندگان : 15
|
مجموع امتیاز : 15


نویسنده : علي
تاریخ : چهار شنبه 9 شهريور 1390
نظرات

اجازه می دادم.آن شب,بعد از شام سهیل وارد اتاقم شد.چند دقیقه عصبی طول اتاق را بالا و
پایین رفت,سر انجام ایستاد و گفت:مهتاب,به خدا اگه نگی کی این کار رو کرده پدرتو در می
آرم.
با ترس گفتم:چه کار کرده؟
سهیل کلافه گفت:خودتو به اون راه نزن.من هم دانشجو بودم.می دونم این کارا چیه؟کی ماشین
رو پنچر کرده بود؟
سري تکان دادم و گفتم:نمی دونم.
سهیل محکم روي میز تحریر کوبید و گفت: پس نمی خواي بگی...خیلی خوب,خودم می آم
دانشگاه ته و توي قضیه رو در می آرم.
بلند شدم و فوري گفتم:این کار رو نکن سهیل,راستش می دونم کی این کار رو کرده,ولی
صلاح نیست سروصدا راه بندازي!تو دانشگاه آبروریزي میشه.
با هزار زحمت راضی اش کردم که به دانشگاه نیاید و فعلا اقدامی نکند.بعد نوبت پدر و مادرم
بود که شروع به بازجویی من کردند.مادرم با ناراحتی می گفت:
-اگه به خودت صدمه اي بزنن چی؟آخه کی این کار رو کرده؟
پدرم عصبی تهدید می کرد و حرص می خورد.لیلا و شادي هم نگران بودند و مدام زیر گوشم
می خواندند که به دانشگاه شکایت کنم.من,اما منتظر فرصت مناسب بودم و این فرصت خیلی
زود به دستم افتاد.تقریبا اواخر ترم بود و همه نگران امتحانات بودیم.این بار شادي هم به من و
لیلا پیوسته بود و هر سه با هم درس می خواندیم.هر سه بیست واحد داشتیم که باید با موفقیت
می گذراندیم.اواخر هفته بود,بعد از اتمام کلاس مبانی,چند لحظه اي در کلاس ماندم,آن روز نه
لیلا آمده بود و نه شادي,به من هم اصرار کرده بودند که بمانم اما من قبول نکرده
 

تعداد بازدید از این مطلب: 1114
موضوعات مرتبط: رمان , تکین حمزه لو , ,
|
امتیاز مطلب : 34
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11


نویسنده : علي
تاریخ : چهار شنبه 9 شهريور 1390
نظرات

بعد شروع به جمع کردن کاغذها از روي پله ها کرد, من هم از روي پله ها بلند شدم.در دل به
خودم ناسزا می گفتم که چرا آبغوره گرفته ام,آنهم جلوي آقاي ایزدي !چند لحظه بعد آقاي
ایزدي نفس زنان کاغذ ها را به طرفم دراز کرد و گفت:
-خودتون رو ناراحت نکنید.اگر باز هم حرفی زد حتما به حراست دانشگاه بگید مطمئن باشید
جلوشو می گیرن .
کاغذ ها را گرفتم و تشکر کردم.در راه برگش بهخانه ,لیلا و شادي سوال پیچم کرده
بودند.منهم بی حوصله جوابهاي کوتاه می دادم.بالاخره شادي با عصبانیت گفت:
-زهرمار آره و نه,اینهم شد جواب دادن؟درست و حسابی تعریف کن!
ماشین را کنار کشیدم و پارك کردم.بعد آهسته و شمرده همه چیز را تعریف کردم,وقتی
حرفهایم تمام شد.چند دقیقه اي چیزي نگفتند .بعد شادي گفت:
-چقدر بد شد...
لیلا پرسید:چرا؟
شادي سري تکان داد و گفت: به نظرم این ایزدي از اون حزب الهی هاست. حالا برات تو
دانشگاه می زنه.
لیلا دستپاچه گفت:راست می گه!نکنه برات پرونده درست کنه.
نگاهشان کردم .چقدر طرز تفکرمان راجع به یک نفر فرق می کرد.آهسته گفتم:
-آقاي ایزدي اصلا اهل این کارها نیست.فقط می خواست کمکم کنه.
شادي شانه اي بالا انداخت و گفت:خدا کنه.
 

تعداد بازدید از این مطلب: 1052
موضوعات مرتبط: رمان , تکین حمزه لو , ,
|
امتیاز مطلب : 35
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11


نویسنده : علي
تاریخ : چهار شنبه 9 شهريور 1390
نظرات

فصل هشتم
همه چیز با هم قاطی شده بود.وقتی به وقایع روز شنبه فکر می کردم ,دلم می لرزید.آن روز
,باز هم جلسه ي حل تمرین داشتیم.دو ماه از سال جدید می گذشت و کلاس ها جدي شده
بود.درسها پیش می رفت و به زمان امتحان نزدیک می شدیم.وقتی صبح ماشین را جلوي در
پارك می کردم ,شروین که دم در ایستاده بود نگاهم می کرد.دوباره دنبالم تا دم کلاس آمد و
صدایم کرد.برگشتم و منتظر نگاهش کردم.با خنده گفتم:خانم مجد,شماخیلی سایه ات سنگینهو
جدي پرسیدم:کاري داشتید؟
همانطور که با خودکارش بازي می کرد,گفت:من خیلی وقته با شما کار دارم .اگه شما یک
لحظه فرصت بدید...
از دور آقاي ایزدي را دیدم که لنگ زنان به طرف کلاس می آمد,با عجله گفتم:
-الان که نمیشه...
شروین فوري گفت:پس بعد از کلاس.
پشت سر آقاي ایزدي وارد کلاس شدیم و سر جایمان نشستیم.لیلا آهسته گفت:
-پس کجا موندي؟
روي یک تکه کاغذ نوشتم((شروین کارم داره))
 

تعداد بازدید از این مطلب: 1010
موضوعات مرتبط: رمان , تکین حمزه لو , ,
|
امتیاز مطلب : 50
|
تعداد امتیازدهندگان : 15
|
مجموع امتیاز : 15


نویسنده : علي
تاریخ : چهار شنبه 9 شهريور 1390
نظرات
رمان - عشق زير خاكستر نویسنده: مريم معجوني حجم کتاب: 303 KB تینا و کیوان، دو جوان عاشق پس از سالها دوری و جدایی با یکدیگر رو به رو میشوند اما همچون دو غریبهبی تفاوت از کنار یکدیگر میگذرند. بدون آنکه بدانند کسی که از کنارش عبور کرده همان عشق
تعداد بازدید از این مطلب: 642
موضوعات مرتبط: رمان براي موبايل , ,
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7


نویسنده : علي
تاریخ : چهار شنبه 9 شهريور 1390
نظرات
رمان - سه تفنگدار نویسنده: لکساندر دوماین پدر حجم کتاب: 216 KB رمان درباره داستان دلاوری ها قهرمانی های سه تن از تفنگداران لویی سیزدهم... http://www.hamketab.ir/download-43667/3_tofang_dar.zip
تعداد بازدید از این مطلب: 683
موضوعات مرتبط: رمان براي موبايل , ,
|
امتیاز مطلب : 20
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8


نویسنده : علي
تاریخ : چهار شنبه 9 شهريور 1390
نظرات
رمان - کسوف نویسنده: استفانی مه یر حجم کتاب: 458 KB قسمت سوم از مجموعه کتاب های گرگ و میش است که بسیار جذاب و زیباست. http://www.hamketab.ir/download-43671/kosoof.zip
تعداد بازدید از این مطلب: 788
موضوعات مرتبط: رمان براي موبايل , ,
|
امتیاز مطلب : 30
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11


نویسنده : علي
تاریخ : چهار شنبه 9 شهريور 1390
نظرات
رمان - شازده کوچولو نویسنده: آنتوان دوسن تگزوپری حجم کتاب: 83 KB این داستان از معروف‌ترین داستان‌های کودکان و سومین داستان پرفروش قرن بیستم در جهان و همچنین یکی از پرفروش ترین کتاب های تمام دورانها است. http://www.hamketab.ir/download-43683/shazdeh_kocholo.zip
تعداد بازدید از این مطلب: 688
موضوعات مرتبط: رمان براي موبايل , ,
|
امتیاز مطلب : 22
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9


نویسنده : علي
تاریخ : چهار شنبه 9 شهريور 1390
نظرات
رمان -دارلمجانين نویسنده: محمد علی جمالزاده حجم کتاب: 271 KB " دارالمجانین " ماجرای جوانیرا روایت می کند که به واسطه درگیرشدن در پیوندی عشقی و عاطفی سر از دارالمجانین در می آوردکه این اتفاق زمینه ساز طرح مباحث و رویدادهای اجتماعی گذشته نیز می شود.
 http://www.hamketab.ir/download-43685/darol_majanin.zip
تعداد بازدید از این مطلب: 621
موضوعات مرتبط: رمان براي موبايل , ,
|
امتیاز مطلب : 9
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5


نویسنده : علي
تاریخ : چهار شنبه 9 شهريور 1390
نظرات
نویسنده: سهیلا باقری حجم کتاب: 1 MB _ ... الو دفتر هفته نامه؟ _ بله بفرمائید. _ من کیانی هستم، سپیده کیانی. با سرکار خانم دادفر کار داشتم، ممکنه با ایشون صحبت کنم؟ _ بله چند لحظه گوشی لطفا... _ الو سپیده جون؟ _ پروین جون سلام، امیدوار نبودم منو به خاطر بیارید! _ چطور همچین فکری کردی عزیزم؟ امکان نداره فراموشت کرده باشم. باور کن از همون شب عروسی ماندانا که برای اولین بار دیدمت هنوز حالت چشمای قشنگت از یادم نرفته. ای کاش به غیر از افشین برادر دیگه
تعداد بازدید از این مطلب: 857
موضوعات مرتبط: رمان براي موبايل , ,
|
امتیاز مطلب : 16
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6


نویسنده : علي
تاریخ : چهار شنبه 9 شهريور 1390
نظرات
رمان - روياي روي تپه نویسنده: ليلين پك حجم کتاب: 314 KB نیکولا دین که در شمال انگلستان در یک مدرسه معتبر به تدریس مشغولاست با تقاضای مادر پیر و مریضش که دیگر توانایی اداره کردن فروشگاه دهکده را ندارد برای کمک به او شغلش را رها و به خانه برمیگردد،و هر روز برای گردش به روی تپه ای که منظره بسیار زیبایی دارد میرود ولی گویا دکتر کانر میشل پزشک جوان وثروتمند
تعداد بازدید از این مطلب: 662
موضوعات مرتبط: رمان براي موبايل , ,
|
امتیاز مطلب : 20
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7


نویسنده : علي
تاریخ : چهار شنبه 9 شهريور 1390
نظرات
رمان - همراز عشق نویسنده: سهيلا باقري حجم کتاب: 978 KB رمان همراز عشق . (كتابچه)http://www.hamketab.ir/download-43700/Hamraze_Eshgh.zip
تعداد بازدید از این مطلب: 724
موضوعات مرتبط: رمان براي موبايل , ,
|
امتیاز مطلب : 19
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6


نویسنده : علي
تاریخ : چهار شنبه 9 شهريور 1390
نظرات
رمان -ماهك نویسنده: مژگان مظفري حجم کتاب: 328 KB رمان ماهك . (پرنيان) http://w ww.hamketab.ir/download-43701/1309939358.zip
تعداد بازدید از این مطلب: 677
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5


نویسنده : علي
تاریخ : چهار شنبه 9 شهريور 1390
نظرات
رمان - مسافر مهتاب نویسنده: نسرين سيفي حجم کتاب: 182 KB رمان مسافر مهتاب . (پرنيان)
 http://www.hamketab.ir/download-43708/1310703175(1).zip
تعداد بازدید از این مطلب: 779
موضوعات مرتبط: رمان براي موبايل , ,
|
امتیاز مطلب : 11
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7


نویسنده : علي
تاریخ : چهار شنبه 9 شهريور 1390
نظرات
رمان - آبي تر از عشق نویسنده: پروانه شيخ لو حجم کتاب: 586 KB مادر همان طوري که دستانم رادر دستش گرفته بود گفت : با خوندن این دفتر فقط خودتو آزار میدی چرا مرور خاطرات اين قدر برات مهمه ؟ ... (كتابچه) 
 http://www.hamketab.ir/download-43714/Abi-Tar-Az-Eshg-www.hamketab.ir.zip
تعداد بازدید از این مطلب: 624
موضوعات مرتبط: رمان براي موبايل , ,
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6


نویسنده : علي
تاریخ : چهار شنبه 9 شهريور 1390
نظرات
رمان - كسي مي آيد نویسنده: مريم رياحي حجم کتاب: 843 KB رمان كسي مي آيد نوشته خانم مريم رياحي - منبع : نود و هشتيا . (كتابچه) 


http://www.hamketab.ir/download-43715/Kasi_Miaiad_-_Roman--_www.hamketab.zip
تعداد بازدید از این مطلب: 628
موضوعات مرتبط: رمان براي موبايل , ,
|
امتیاز مطلب : 18
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7


نویسنده : علي
تاریخ : چهار شنبه 9 شهريور 1390
نظرات
رمان - جاده ي عشق نویسنده: فريبا قرباني حجم کتاب: 638 KB رمان جاده ي عشق نوشته ي خانم فريبا قرباني . (كتابچه) 


http://www.hamketab.ir/download-43716/Jade-Eshg-hamketab.ir.zip
تعداد بازدید از این مطلب: 704
موضوعات مرتبط: رمان براي موبايل , ,
|
امتیاز مطلب : 18
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6


نویسنده : علي
تاریخ : چهار شنبه 9 شهريور 1390
نظرات
رمان - رسم عاشقي نویسنده: بانوي شرقي حجم کتاب: 633 KB رمان رسم عاشقي نوشته ي بانوي شرقي . (كتابچه) 
 http://www.hamketab.ir/download-43729/1311659563.zip
تعداد بازدید از این مطلب: 757
موضوعات مرتبط: رمان براي موبايل , ,
|
امتیاز مطلب : 19
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7


نویسنده : علي
تاریخ : چهار شنبه 9 شهريور 1390
نظرات
رمان - هديه نویسنده: دانيل استيل حجم کتاب: 740 KB داستان زن و شوهر به همراه دختر و پسرشان ، خانواده یخوشبختی بودند تا اینکه دختر ۶ ساله شان طی یک حادثه فوت کرده و شیرازه ی زندگی از دستشون خارج میشود. مادر خانواده غمگین و افسرده میشود و پدر گوشه گیر و...(كتابچه). http://www.hamketab.ir/download-43764/hedye.zip
تعداد بازدید از این مطلب: 661
موضوعات مرتبط: رمان براي موبايل , ,
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6


نویسنده : علي
تاریخ : چهار شنبه 9 شهريور 1390
نظرات
رمان - بامداد سرنوشت نویسنده: نسرين بنايي حجم کتاب: 1 MB کتی به همراه پدر و مادرش در آلمان زندگی می کنند. پدر و مادری که سال ها پیش به دلیل ازدواج خود سرانه از خانواده طرد شده اندو عزم خارج کرده اند. روزی خبر دار می شوند عزیز – مادر بزرگ پدری کتی- در بستر بیماری است. پدر کتی به سرعت مقدمات سفرشان به ایران را فراهم می کند. سفری که
تعداد بازدید از این مطلب: 911
موضوعات مرتبط: رمان براي موبايل , ,
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5


به وبلاگ من خوش آمدید


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود