رمان - تاك هاي عاشق
نویسنده: نوشين شاهرخي
حجم کتاب: 246 KB
با تعجب به پاكت نامه نگاه كرد . از ايران بود . باورش نمي شد . از ياسمن بود . همسرش بي هيچ شرمي از ياسمن زن دوم اختيار كرده بود . ياسمن قهر كرده و دو هفته اي به خانه بابا رحمان رفته اما باز به ناچار به خانه همسرش باز گشته بود تا
http://www.hamketab.ir/download-1568/takhaye_ashegh.zip
رمان - خاطرات روسپيان سودا زده من
نویسنده: گابريل گارسيا ماركز
مترجم: امير حسين قطانت
حجم کتاب: 149 KB
دكتر از سر دلسوزي لبخندي زد و گفت : معلوم شد كه فيلسوف هم هستين . اين اولين بار بود كه به سن و سال از نظرپيري فكر كردم ولي طولينكشيد كه فراموشم شد .
http://www.hamketab.ir/download-1569/khaterate_roospiyane_soda_zadehye_man.zip
رمان - بانوي من گريه نكن
نویسنده: ماري هيگينز كلارك
مترجم: سيما فلاح
حجم کتاب: 344 KB
يك ستاره سينما از تراس آپارتمان مجللش واقع در آخرين طبقه يك مجتمع پرت ميشود و ميميرد .آيا اين جنايت را نامزد خشمگين او به دليل عشق ودل بستگي شديد به او مرتكب شده است ؟ اليزابت لانگ بدون توجه به زرق و برقهاي مادي و خيرهكننده ايالت كاليفرنيا كه هم چون
رمان - سال بلوا
نویسنده: عباس معروفي
حجم کتاب: 274 KB
روزها كه خورشيد بر مي آمد سايه اش از جلوي همه مغازه ها و خانه هاي خيابان خسروي مي گذشت . سايه مردي كه در برابر نور گرد سوز پاهاش را از هم باز كرده و بالا سر آدم ايستاده است . شب ها شكل جانوري مي شد كه صورتش را روي ستون ياد بود ... .(كتاب ساز : پرنيان .
لينگ دانلود
http://www.hamketab.ir/download-1575/sale_balva.zip
رمان -پنجره
نویسنده: فهيمه رحيمي
حجم کتاب: 401 KB
اين رمان كه توسط انتشارات چكاوك چاپ شده است يكي از بهترين , پر طرف دارترين و پر فروش ترين رمان هاي بعد از انقلاب است كه قسمتي از متن آن را مي بينيد : با صداي آرام مادر كه طنين سال هاي خستگي است نام خود را مي شنوم . از پله به زير مي آيم و چشمم بر توده اثاث پيچيده ثابت مي ماند .
http://www.hamketab.ir/download-1576/panjereh.zip
رمان - خواب و بيدار
نویسنده: مهناز صيدي
حجم کتاب: 426 KB
مادر با نگاهي گذرا به سويش لبخندي تصنعي تحويل داد و گفت : سلام . تو هم خسته نباشي . مادرش سعي كرده بود كه عادي ... .(كتاب ساز : read maniac . تعداد صفحه : 6852)
لينگ دانلود:
http://www.hamketab.ir/download-1577/khab_v_bidar.zip
رمان -ايدين
نویسنده: زينب طهماسب نژاد
حجم کتاب: 162 KB
كوله رو گذاشت رو دوشش و به طرف ترمينال حركت كرد . يك ساعتي تو خيابونا ول چرخيد و وقتي به ترمينال رسيد ديد نيما اون جا ايستاده و ....(كتاب ساز : پرنيان . تعداد صفحه : 490)
لينگ دانلود:
http://www.hamketab.ir/download-1607/aydin.zip
رمان - مهر ناهيد
نویسنده: فريبا قرباني
حجم کتاب: 176 KB
رمان مهر ناهيد نوشته خانم فريبا قرباني تهيه شده با پرنيان و در 429 صفحه .
http://www.hamketab.ir/download-1622/mehre_nahid.zip
رمان - در امتداد حسرت
نویسنده: طيبه امير جهادي
حجم کتاب: 446 KB
چند دقيقه اي ايستاده و سپس به خاطر بچه ها دوباره به ويلا باز گشتيم . بعد از خوردن شام سفره هفت سين رو چيديم چون ساعت 17/11 دقيقه زمان تحويل سال بود . چند دقيقه اي بيشتر نمانده بود ....(پرنيان . 2696 صفحه)
http://www.hamketab.ir/download-1653/dar_emtedade_hasrat.zip
رمان - افسانه دل
نویسنده: فريده رهنما
حجم کتاب: 574 KB
مهتا دختري است که در نوجوانی خیلی دوست دارد تا زودتر بزرگ شود، ولی وقتی كه می فهمد با این بزرگ شدن، نگاه ها را هم به دنبال خودش می کشد و پدرپول دار و طماعش با پیدا شدن یک داماد کم سواد و پول دار، قصد شوهر دادنش را دارد، دست به دامن مادر میشود تا حد اقل تا اتمام تحصیلاتش
http://www.hamketab.ir/download-1656/afsanehye_del.zip
جواب دادم: خوب معلومه که می آم. امروز چه کار می کنی؟
لیلا بی حوصله گفت: هیچی، برنامه اي ندارم. اتفاقا حوصله ام سر رفته، اگه کاري نداري پاشو
بیا اینجا، با هم حرف بزنیم.
نگاهی به ساعت کردم و گفتم: خیلی خوب، بذار به مامانم بگم. اگه اجازه نداد بهت زنگ می
زنم.
لیلا قبل از اینکه تماس قطع شود، گفت: براي ناهار بیا، چارت درسی رو هم همرات بیار، مال
من گم شده.
وقتی دم در خانه لیلا رسیدم، ساعت نزدیک یازده بود. زنگ زدم و بعد از اینکه در آیفون
زمزمه کردم چه کسی هستم، در باز شد. در آسانسور، به این فکر می کردم که رازم را به لیلا
بگویم یا نه؟ سرانجام تصمیم گرفتم ببینم چه پیش می آید. وقتی وارد خانه شدم، مادر لیلا
مشغول حرف زدن با تلفن بود. صورت لیلا را بوسیدم و به مادرش سلام کردم. او هم با سر
جوابم را داد. مادر لیلا، زن قد بلند و لاغر اندامی است که صورتش همیشه یک جور است، نه
لبخند می زند و نه اخم می کند. یک نوع قیافۀ خونسرد. خانۀ لیلا اینها، یک خانۀ تقریبا بزرگ
بود. با دو اتاق خواب، قبلا آنها هم در یک خانۀ ویلایی زندگی می کردند، بعد که لیدا و
لادن، خواهرهاي لیلا ازدواج کردند و از آن خانه رفتند، مادر لیلا پاها را توي یک کفش کرد
که باید خانه را بفروشند و در آپارتمان زندگی کنند. می گفت بعد از بچه ها، خانه برایش
زیادي بزرگ است و وهم برش می دارد. البته مادرم همیشه می گفت: اینها همه حرفه، خانم
اقتداري براي جهیزیه دخترها، مجبور شد خانه را بفروشد، والا آدم خانۀ به آن بزرگی و دلبازي
را می فروشد، می رود تو قفس؟
71/4/ شنبه 13
خدایا,نکند ازمن رنجیده باشد؟البته اگررنجیده باشد هم حق دارد.اخر پسره بیشعوراین چه طرز
حرف زدن است.طفلک براي رفع اشکال پیش من آمده بود.آنوقت گفتم دیگر پیش من
نیا...خاك برسر من کنند که هفته ها دراشتیاق شنیدن یک کلمه از دهان زیبایش می سوزم و
آن وقت...
به هر حال خودم را جلوي ماشینش انداختم.اگرهم زیرم می کرد ناراحت نمی شدم.اما ایستاد
ومن هم از خدا خواسته سوار شدم.از دماغ وچشمهایش پیدا بود گریه کرده.دلم پراز درد شد.به
خاطر من حقیر,چشمان زیبایش قرمز شده یود.خدا مرا بکشد تا دیگر ناراحتت نکنم.ضبط
ماشینش را خاموش کردم.دلم نمی خواست صدایی مزاحم شنیدن صداي تنفسش شود.جلوي
قصري ایستاد.وقتی پرسیدم اینجا کجاست؟با سادگی وبدون ذره اي خودخواهی گفت خانه
امان!واي خداي من,خانه من در مقابل این کاخ,مثل یک آلونک به نظر می رسد.من چه فکري
کردم؟ازش عذرخواهی کردم به خاطرآن حرفهاي احمقانه,دلم می خواست داد بزنم که عاشقش
شده ام وبه خاطر خودش می خواهم دیگر نبینمش.اما نتوانستم,با التماس ازش خواستم مرا به
گناه نیندازد.طفلک تعجب کرد.خوب حق داشت او که کاري نکرده بود.مگراو ازمن خواسته
بود که عاشقش شوم؟جمله اي نصفه ونیمه درمورد چشمهاي جادویی اش برزبانم آمد.بعد به
خودم نهیب زدم.این چه حرفهایی است که می زنی,دیوانه؟باعجله خداحافظی ازآن ماشین فرار
کردم.می دانستم اگر بیشتربمانم,ممکن است خطایی ازم سربزند.مثل یک بلورگرانقیمت دلم می
خواست,در آغوشم نگهش دارم.واي خدایا,این حرفها چیست؟توبه,توبه,توبه!
71/4/ یکشنبه 14
روزامتحان معادلات بود ومن بیقرار بین ردیف صندلی دانشجویان قدم می زدم.دیشب تا صبح
درفکرمهتاب بودم.خدایا,چرا اشکالهایش را برطرف نکردم؟نکند حالا به مشکل بربخورد؟چقدر
لرزیدم.دلم می خواست طوري می شد که من آنروز سرکلاس نروم,اما نمی شد.بچه ها مرا دیده
بودند.ناراحت وارد کلاس شدم.مهتاب داشت با دوستش پج پچ می کرد,نگاهش کردم.مانتوي
طوسی با مقنعه مشکی پوشیده بود,چقدراین رنگ به او می آمد.صورتش خواستنی
ترازهمیشه,قصد جانم را داشت.محو تماشایش بودم که سربلند کردونگاهم کرد.لحظه اي
نگاهمان درهم قفل شد,حس می کردم همه بچه ها متوجه ما شده اند.صداي طپش بی امان قلبم
گوشم را پرکرده بود.سرانجام مهتاب سربه زیر انداخت.از شرم سرخ شده بود ومن
چقدرصورتش را با لکه هاي قرمز روي گونه,می پسندم.باز مشغول پچ پچ با دوستش شد.بعد
ازکلاس,همه بلند شدند تا وسایلشان را جمع کنند به جزمهتاب,بی میل کلاس را ترك کردم
وبا کمترین سرعتی که می توانستم به طرف پله ها رفتم.آنقدر اهسته راه می رفتم که به یاد
بازي بچه ها می افتادم.مرضیه درحیاط با زهرا بازي می کرد وداد می زد,سه قدم مورچه اي و
زهراآهسته,آهسته چند قدم راه می رفت.درواقع,درجا میزد.حالا من هم داشتم قدم مورچه اي
برمی داشتم.درافکار خودم بودم که صداي فریاد مهتاب قلبم را لرزاند.شنیدم که با فریاد ازکسی
می خواست مزاحمش نشود.با عجله چند پله اي را که پایین رفته بودم,برگشتم.از صحنه اي که
دیدم وحشت کردم.پناهی,باخنده وقیحی به مهتاب که ازشدت عصبانیت وناراحتی صورتش
برافروخته شده بود,نگاه می کرد.جلو رفتم واز مهتاب سوال کردم کسی مزاحمش شده...پناهی
با بی ادبی جوابم را داد.تهدیدش کردم که به حراست دانشگاه می گویم وآنها حالش را جا می
آورند,دوباره چیزي گفت ورفت.بعد برگشتم وسراغ مهتاب رفتم که روي پله ها نشسته بود
مظلومانه گریه می کرد.وقتی من رسیدم کلاسورش روي پله ها افتاد وحالاهمه جزوه هایش در
راه پله ها پخش شده بود.بادقت کاغذها را جمع کردم وروي شماره صفحه مرتبشان کردم.دیدن
مهتاب که اشک می ریخت,دلم را ریش می کرد.کلاسورش را برداشتم,بوي عطرمهتاب تمام
فضا را پرکرده بود.کلاسورش خاکی شده بود,با اشتیاق با لباس تنم,پاکش کردم وبه دستش
دادم.درمیان اشکهایش,لبخند زد.به پیراهن خاکی ام می خندید,نمی دانست که دیگر پیراهنم را
فصل سیزدهم
71/1/ شنبه 1
ازوقتی تنها شده ام,ازعید وایام عید بیزارم.خانه کثیف شده و کسی نیست دستی به سروگوشش
بکشد.تنها دراتاق نشستم,حتی رادیو وتلویزیون راهم روشن نکردم.دلم نمی خواست سروصداي
تحویل سال را بشنوم.مرا یاد سالهایی می اندازد که پدرومادرم بودند.مادرم با وسواس همه جا را
تمیز می کرد ومی شست.پدرم با همه سختی که بود تن همه ما لباس نو می کرد.بوي بهار
باغچه کوچکمان را پرمی کرد.هنوز کسانی بودند که به دیدنمان بیایندوماهم به دیدنشان
برویم.اما حالا,خانه سوت وکوروساکت است.هیچکس نیست که عید را به من تبریک بگوید
ومن هم کسی را ندارم که به دیدنش بروم.بعدازتحویل سال,علی پیشم می آید.چند دقیقه اي در
بغلش زارمی زنم,اما می دانم که حوصله او هم از دست من سررفته,باید جلوي خودم را
بگیرم.بعدازاینکه علی رفت,درتاریکی نشستم و به این فکر فرو رفتم که الان مهتاب چه می
کند؟حتما در جریان دیدوبازدید عید سرش گرم است.در میان خانواده,با لباسهاي نو می
خرامد.بعد لحظه اي آرزو کردم که اي کاش پیش من بود وخودم به فکرهایم خندیدم.خانه
محقر وسوت وکور من کجا ومهتاب کجا؟
71/1/ پنجشنبه 13
امروز با اصرارعلی,همراهش رفتم.مادروپدروبرادر کوچکش سرکوچه منتظرم بودند.مادرش با
دیدن من,چشمهایش را پاك کرد ومن دلم گرفت.پدرش,با محبت مرا بوسید وعیدرا تبریک
گفت.سوار ماشین که شدم,بی جهت دلم تنگ شد.تمام مدت روز روي فرش بزرگی که
مادرعلی پهن کرده بودنشستم واز جا تکان نخوردم.مادرعلی,بادلسوزي گفت:حسین آقا قصد
ازدواج ندارید؟وقتی نگاهش کردم,بال چادرش را روي صورتش گرفت وگفت:تا کی می
به میان حرفش پریدم:نه,من هم هرجایی نمی رم وهرکاري نمی کنم.درسته آزادي بهم دادن اما
هیچ وقت سوءاستفاده نکردم.درضمن تا قبل ازاینکه دانشگاه قبول بشم,پدرومادرم مثل عقاب
مواظبم بودن,براي مدرسه رفت وبرگشتن سرویس داشتم.حالا که در دانشگاه قبول شده ام,کمی
آزادترم گذاشته اند.
حسین با خنده گفت:چقدر زود به خودت می گیري,منظورمن این نیست که تو دختر بدي
هستی...اصلا ولش کن.
چند لحظه اي هردو ساکت بودیم.بعد ازمدتی بی هدف درخیابانها پرسه زدن,حسین
گفت:مهتاب,نگه دار من دیگه باید برم.
-کجا؟
-خونه,خسته هستم.
پرسیدم:خونه ات کجاست؟بذار برسونمت.
نگاهم کرد وگفت:خیلی خوب,اتفاقاً بد نیست بیاي محل زندگی منو ببینی...
شروع کرد به آدرس دادن وراهنمایی کردن,خیابانهایی که من تا به حال اسمشان راهم نشنیده
بودم.کوچه هاي باریک,خیابانهاي تنگ وازدحام مردم,سرانجام سرکوچه اي تنگ وباریک
گفت که ماشین را نگه دارم,ایستادم.حسین به انتهاي کوچه اشاره کرد وگفت:
-این کوچه بن بسته,ماشین هم به سختی توش می آد.من همین جا پیاده می شم.خانه یکی مانده
به آخر مال من است.پلاك بیست وپنج.
باخنده گفتم:دعوتم نمی کنی؟
غمگین نگاهم کردوگفت:تو به این جورجاها عادت نداري.
فصل دوازدهم
بعداز خواندن آخرین خطوط نفس بریده,دفتررابستم.نمی دانستم چه باید بکنم؟فکرش راهم نمی
کردم که حسین به من توجه داشته باشد,اما انگار اشتباه کرده بودم.یک لحظه دلم برایش تنگ
شد بعد تازه متوجه شدم که کار بدي کرده ام.من,نوشته هاي خصوصیش را خوانده بودم آن هم
بدون اجازه!بعد فکر مهمتري ذهنم را اشغال کرد.حسین مرا دوست داشت,ته دلم می دانستم که
منهم دوستش دارم.با آنکه اطلاعات کمی درموردش داشتم اما می دانستم که دوستش
دارم.وحشتزده پی بردم که عوض شده ام.از سالهاي نوجوانی همیشه شاهزاده رویاهایم,مردي
بود مثل پدرم یا برادرم سهیل,خوش پوش,جذاب,پولدارواجتماعی!
اما حسین با هیچ کدام ازاین معیارها مطابقت نداشت.اجتماعی از نظر من یعنی اهل مهمانی هاي
بزرگ وپرزرق وبرق,رقص وموسیقی...و حسین با آن اصول عقایدي اش مطمئنا با این مفهوم
ضدیت داشت.حالا باید چکار می کردم.
آن شب تا نزدیکی هاي سحر,در رختخوابم غلت می زدم.سرانجام دم دماي صبح خوابم
برد.نزدیک ظهر بود که باصداي مادرم بیدار شدم.
-مهتاب,تلفن...
گوشی را از روي میز برداشتم.خواب آلود گفتم:بله؟
صداي لیلا در تلفن پیچید:بلا,چقدر می خوابی,من وشادي داریم می ریم استخر,تو نمی خوایی
بیایی؟
بی حوصله گفتم:نه,یک کمی بی حال هستم.دیشب تا دیروقت عروسی بودیم,امروزمی خوام
استراحت کنم.
رمان - نارنيا (شير , كمد , جادوگر)
نویسنده: كلايو استيپس لوييس
حجم کتاب: 166 KB
كتاب اول از مجموعه نارنيا.(پرنيان . 578 صفحه)
http://www.hamketab.ir/download-1671/narniya_1.zip
رمان - دختري بامن گوشواره مرواريد
نویسنده: تريسي شواليه
مترجم: گلي امامي
حجم کتاب: 250 KB
اين رمان زندگي دختري به نام گريت هست که بعد از نابينا شدن پدرش به عنوان خدمت کار وارد خانه ورمر نقاش مي شود . او علاوهبر امور عمومي منزل، مسئولنظافت اتاق کار نقاش است ... .(پرنيان . 1445 صفحه)
http://www.hamketab.ir/download-1681/dokhtari_ba_gooshvarehye_morvarid.zip
رمان - مهماني در مهتاب
نویسنده: آر . آل . استاين
مترجم: غلام حسين اعرابي
حجم کتاب: 127 KB
رمان مهماني در مهتاب تهيه شده با اف بوك 1 و در 23 قسمت .
http://www.hamketab.ir/download-1688/mehmani_dar_mahtab.zip
رمان - ایمان بیاوریم به عشق
نویسنده: سعیده نوروزی
حجم کتاب: 253 KB
این رمان درباره یک دختر است که در آتش سوزی که اتفاق می افتد خانواده خودش را از دست می دهد.(پرنیان . 764 صفحه)
http://www.hamketab.ir/download-1719/iman_biyavarim_beh_eshgh.zip
رمان - ایمان بیاوریم به عشق
نویسنده: سعیده نوروزی
حجم کتاب: 253 KB
این رمان درباره یک دختر است که در آتش سوزی که اتفاق می افتد خانواده خودش را از دست می دهد.(پرنیان . 764 صفحه)
http://www.hamketab.ir/download-1719/iman_biyavarim_beh_eshgh.zip
رمان - رمان جنایت و مکافات
نویسنده: فیودور داستایفسكی
حجم کتاب: 142 KB
فیودور داستایفسكی داستان نویس روس (1881-1821) از رماننویسان واقعگرا و بزرگ قرن نوزدهم بود داستایفسكی جنایت و مكافات را اولین بار در 45 سالگی در یك مجله منتشر كرد. داستان از یك نظر رمانی پلیسی است چون درآن قتل و قاتل و پلیس وجود دارد با این تفاوت كه داستان از دید قاتل
رمان - رمان خوشه های خشم
نویسنده: جان اشتاین بك
حجم کتاب: 155 KB
این رمان خلاصه کاملی از رمانخوشه های خشم نوشته جان اشتاین بك است. انتشار این رمان که در حمایت از رنجبران و فقیران بود مالکان و مقامات آمریکا را بهخصوص در دو ایالت اوکلاهما و کالیفرنیا خشمگین کرد،اشتاین بک با نوشتن رمان موشها و آدمها شهرتش از آمریكا فراتر رفت و هنگامی كه دو سال
http://www. hamketab.ir/download-1745/roman_3292.zip
رمان - دن کیشوت
نویسنده: میگل دِ سروانتس سآودرا
حجم کتاب: 134 KB
کتاب خلاصه ای از رمان دن کیشوت نوشته میگل دِ سروانتس سآودرا است. میگل دِ سروانتس سآودرا، نویسنده و شاعر اسپانیایی در سال 1547 م.در شهر آلكالا چشم به جهان گشود. پدرش از طبیبان دورهگرد بود و میگل همراه پدرش از شهری به شهری دیگر میرفت. او در بیست و سه سالگی به ایتالیا رفت و وارد ارتششد.