ادامه مهر ومهتاب

آمار مطالب

کل مطالب : 1305
کل نظرات : 163

آمار کاربران

افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 46

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز : 137
باردید دیروز : 4
بازدید هفته : 13225
بازدید ماه : 16570
بازدید سال : 34978
بازدید کلی : 267785

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان رمان وشعر و آدرس ali1405.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






تبلیغات
<-Text2->
نویسنده : علي
تاریخ : چهار شنبه 9 شهريور 1390
نظرات

 70/11/ پنجشنبه 2
علی امروز آمده بود پیشم واصرار داشت تا باهم برویم کوه,می دانم که چیزهایی حس کرده اما
آنقدر محجوب است که نمی پرسد.قبول نکردم.حوصله هیچ کاري را ندارم.علی براي ناهار
پیشم ماند ومن یکی از هزاران مدل غذایی که با تخم مرغ بلدم درست کنم,جلویش
گذاشتم.طفلک!خوردوحرفی نزد.از احوال مادرش پرسیدم که با بغض گفت حالش خوب
نیست.گاهی فکر می کنم نکند همه خوش شانسی ها وبد شانسی ها را اول ازهم جدا کرده اند
وبعد خوبهایش را به طبقه ثروتمند وبدهایش را به طبقه بدبختی,مثل ما داده اند.هزاربارفکرمی
کنم آیا مهتاب تا به حال گرسنه مانده است؟ایاتا به حال مادرش مریض شده واو به خاطرخرج
دوا ودرمان سنگینش,دست روي دست منتظرلطف خدا مانده است؟نه!فکر نمی کنم.خدایا به
داده ونداده ات شکر!
70/11/ شنبه 11
امروز هم شنبه بود واما خبري از کلاسهاس حل تمرین من نبود.خوب الان امتحانات شروع شده
ودیگرکسی به دانشگاه نمی آید.هروقت به این موضوع فکر می کنم که شاید مهتاب درسهایی
بردارد که استادشان سرحدیان نباشد,بدنم می لرزد.آخر فقط سرحدیان کلاسهاي حل تمرینش را
به من محول می کند.حتی اگر اینطور نباشد درس من به زودي تمام می شود,آن وقت چه
کنم؟به زور درس می خوانم.خانه سرد است ومن از شدت سرفه نمی توان راست بایستم.حالا
کجا هستند هم کلاسهایم,که ببینند درد ورنج یعنی چه؟تا مدام مرا به القاب نورچشمی و بچه
مسلمون وسهمیه اي ملقب نکنند؟می دانم هزاران نفرمثل من آرزو دارند ازاین دردورنج رهایی
یابند وتمام این مزایا را به افراد سالم ببخشند.اما بعضی ها نمی فهمند ومن هم نمی توانم کاري
براي درك وفهمشان بکنم.وقتهایی هست که ازخدا می خواهم مرا هم ببرد,از شدت سرفه بدنم
می لرزد وتوي دستمالم خون بالا می آورم.دراین خانه قدیمی که هرلحظه امکان خراب شدنش
هست,تنها وبی کس مانده ام,آرزوي آغوش مادرم ونگاه نگران پدرم,بیچاره ام می
کند.درتنهایی فکرمی کنم صداي مرضیه را شنیده ام که زهرا را صدا می زند ودر حیاط بازي
می کنند,ولی وقتی پشت پنجره می روم فقط حیاط متروکه اي می بینم که با متوجه شدن
نگاهم به آن,باعث فرار کلاغ ها می شوم.کف حیاط پراز برگهاي خشک شده است.خرت
وپرت هاي شکسته گوشه حیاط انبارشده,حوض کوچک وسط حیاط خیلی وقت است مثل
درون من خالی است.کجایی مادر تا با آن همه سلیقه حیاط را جارو کنی و بشویی؟کجایی تا
حوض را لبا لب پراز آب تمیز کنی وبا تغیر از ما بخواهی که دست کثیف درآب حوض
نکنیم.کجایی پدر که با عشق وعلاقه,سبزي خوردن در باغچه کوچک بکاري وتنها درخت
باغچه,خرمالوي وفادارت را هرس کنی؟
70/11/ دوشنبه 13
امروز با رویاي عجیبی بیدار شدم.اول فکر نمی کردم که رویاست,ولی وقتی چند لحظه اي در
رختخوابم نشستم,متوجه شدم خواب دیده ام.اما چه خواب خوبی,از اینکه بیدارشده بودم,کلی
ناراحت شدم.درخواب دیدم درجاي بزرگی مثل یک باغ,با مهتاب تنها هستم.درخواب اما,می
دانستم که با او محرم هستم.دستهاي هم را گرفته بودیم وبه طرف در باغ می رفتیم.مهتاب لباس
بسیار زیبایی به تن داشت.پیراهن بلند وآبی,موهایش بلند وموج دار بود وصورت زیبایش می
درخشید.تا به حال خودم را آنقدر نزدیک به او حس نکرده بودم.داشتم برایش حرف می
زدم,حرفهایی که هیچکس به جزعلی نشنیده است واو صبورانه دلداریم می داد.وقتی حرفهایم
تمام شد,سرم را روي زانوانش گذاشت ونوازش کرد,آنقدرآرام شدم که خوابم برد ودر واقعیت
اما از خواب پریدم!هنوزانگاراثرتماس دستهایش را روي موهایم حس می کردم.رفتم جلوي
آینه ایستادم,به خدا سوگند که موهایم مرتب بود وبرخلاف روزهاي پیش که موقع
بیداري,هرطرفش به سمتی متمایل بود,صاف ومرتب,انگار شانه شده بود.بعد خودم به افکارم
خندیدم,مهتاب کجا واین خانه کهنه وقدیمی کجا؟مطمئن هستم که اتاقش به اندازه کل خانه
من است.اي خدا,می شود داستان سیندرلا برعکس شود؟پسر فقیري درهیات پروتمندان؟ولی
می دانم که نمی شود,این افسانه ها براي خواباندن بچه هاست.
70/11/ چهارشنبه 15
براي امروز لحظه شماري می کرد ولی ببین چه فکر می کردم وچه شد؟لعنت به من وبه این
همه حماقتم.مثل یک اسب چموش لگد زدم به همه چیز.خدایا,خدایا می دانم که سراپا غرق
گناهم.این فکرها,این نگاهها,این دلدادگی!ولی چه کنم؟فقط امید به بخشایش تو دارم.
امروز,ترم اولی ها امتحان ریاضی داشتند,استاد از من هم خواسته بود به عنوان مراقب سر جلسه
حضور داشته باشم.وقتی قبول کردم بنده خدا کلی تشکر کرد,نمی دانست که من حاضرم
کفشهایش را ببوسم تا بگذارد مراقب امتحان باشم.اول ندیدمش,ولی بعد از چند دقیقه رژه
رفتن,نیم رخ با شکوهش را دیدم.صورت سپیدش انگار در مقنعه قاب گرفته شده است.دماغ
کوچک وسربالایش انگار تمام جراحان پلاستیک را به تماشا دعوت می کرد.لبان کوچک
وسرخش نگران از امتحان,دایم پیچ وتاب می خورد.اما چشمانش مثل همیشه جادویی
است.خدایا این رنگ چیست؟میشی؟بنفش؟خاکستري؟این چه رنگی است که اینقدر غوغا می
کند؟درحال نگاه کردن بودم که ناگهان برگشت ونگاهم کرد.نمی توانستم نگاهم را از
صورتش برگیرم واو هم لبخند زد.وقتی جواب دادنش تمام شد فوري رفتم کنار پله ها
ایستادم,می خواستم مرا ببیند.با لبخند به سویم آمد.راه رفتنش را از دور نگاه می کردم,موزون
وبه جا!حتی روپوش ساده اش مثل پیراهن مهمانی به تنش برازنده بود.رسید به من واحوالم را
پرسید.خاك بر سر من!آدم آنقدرهم بی عرضه و کودن؟با تته پته,جوابش را دادم.هنوز داشت
با من حرف می زد که مثل احمقها گفتم"خدانگهدار"واو هم رنجیده رفت.دلم می خواهد خودم
را بکشم.چرا آنقدر بی ادب ودورازآدم هستم؟او داشت با من حرف می زد ومن,من
احمق,فراري اش دادم.خوب,حسین هرچی می کشی ازحماقتهاي خودت است.
70/12/ شنبه 10
خدا را هزاربارشکر می کنم که بازهم استاد سرحدیان از من خواسته کلاس حل تمرین
ریاضی( 2)را اداره کنم ومیلیون ها بارخدا را شکر می کنم که مهتاب هم این واحد را با استاد
برداشته و من بازمی توانم ببینمش,امروز قبل از اینکه وارد کلاس شوم,شروین پناهی را دیدم
که با مهتاب درمورد چیزي حرف می زد.از دور درست متوجه نشدم,ولی مهتاب با حرص
جوابی داد ووارد کلاس شد.سرکلاس چندبار نگاهمان درهم گره خورد,ولی مهتاب عصبانی
روي از من برگرداند.مهتاب می دانم که اشتباه کرده ام اما تو بزرگواري کن وببخش!فکر اینکه
تا آخر تعطیلات دیگر نمی بینمش به اندازه کافی زجرآور بود که نخواهم صورتش را عصبانی
وناراحت ببینم.منو ببخش!
 


تعداد بازدید از این مطلب: 1070
موضوعات مرتبط: رمان , تکین حمزه لو , ,
|
امتیاز مطلب : 42
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14


مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








به وبلاگ من خوش آمدید


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود