فصل هشتم مهر ومهتاب

آمار مطالب

کل مطالب : 1305
کل نظرات : 163

آمار کاربران

افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 46

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز :
باردید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید سال :
بازدید کلی :

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان رمان وشعر و آدرس ali1405.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






تبلیغات
<-Text2->
نویسنده : علي
تاریخ : چهار شنبه 9 شهريور 1390
نظرات

لیلا آهسته گفت:چه کار داره؟
سرم را تکان دادم و گفتم:بعد از کلاس مشخص می شه.
وقتی سرم را بالا گرفتم ,نگاه آقاي ایزدي را حس کردم.با خجالت سرم را پایین انداختم و
گفتم:ساکت!ایزدي داره نگاه می کنه.
لیلا پچ پچ کنان گفت: نگاه کنه .به جهنم!
سرگرم یادداشت کردن جواب مسایل بودم که دوباره سنگینی نگاه ایزدي وادارم کرد سرم را
بلند کنم.باز نگاهم می کرد.این بار من هم نگاهش کردم.لحظه اي انگار زمان متوقف شد.من
بودم و او,بعد هر دو سر برگرداندیم.قلبم محکم می کوبید.احساس می کردم تمام وجودم آتش
گرفته است.دستان می لرزید و نمی گذاشت چیزي بنویسم.لیلا آهسته گفت:
-چته ؟چرا مثل لبو شدي؟
جوابش را ندادم.دوباره صداي آهسته اش را شنیدم:می خواي بدونی شروین چه کار داره؟
وقتی باز حرفی نزدم ,ساکت شد.خودم هم نمی دانستم چه بلایی سرم آمده بود.چرا آنقدر می
لرزیدم.دوباره سرم را بلند کردم و به نوشته هاي روي تخته زل زدم.از گوشه چشم آقاي ایزدي
را می دیدم که ماکسش را برداشت ودر جیبش گذاشت.وقتی کلاس تمام شد,هنوز حالم جا
نیامده بود.حسی در دلم پیچیده بود که نمی گذاشت بلند شوم.لیلا با آیدا و شادي بیرون رفته
بودند.وقتی سرانجام بلند شدم و وسایلم را جمع کردم,شروین را دم در کلاس منتظر دیدم.در دل
به خودم و شروین لعنت فرستادم.چرا آقاي ایزدي من و شروین را در حال حرف زدن دیده
بود؟حالا چه فکر می کرد؟صداي شروین مرا از افکارم بیرون آورد:
-خانم مجد...سرم را برگرداندم و نگاهش کردم.ادامه داد:راستش می خواستم بگم...
پس چند لحظه گفت:شما جوري نگاه می کنید که می ترسم حرفم را بزنم.
با غیظ گفتم:اگر حرفتون بی جا نباشه نباید بترسید.
سري تکان داد و خندید , بعد گفت:نه,فقط یه پیشنهاده...راستش از روز اول تشکیل کلاسها من
خیلی از شما خوشم آمدواز طرز رفتارتون...چطور بگم ؟شما یک جورایی جسور هستید..یعنی
سواي بقیه دخترها هستید.سنگین.متین و با دل و جرئت!
بی صبرانه گفتم:منظور؟
دستانش را درهم گره زد و گفت:می خواستم بدونم می شه با هم دوست باشیم...
عصبی گفتم:منظورتون رو نمی فهمم؟
با خنده گفت:من فکر می کردم شما خیلی ((هاي کلاس )) هستید...الان به هر کی بگی می
فهمه منظورم چیه.یعنی با هم دوست باشیم,بریم بیرون,مهمونی,کوه,سینما...چه می دونم!مثل
همه دختر و پسرها!
با خشم نگاهش کردم و گفتم:اشتباه گرفتید.من اهل این کارا نیستم.
ناباورانه نگاهم کرد , ادامه دادم:به قول شما همه دخترها منظورتون رو می فهمن به جز من,چرا
دنبال بقیه دخترها نمی رید؟
مستاصل سري تکان داد و گفت:خوب,چون من از شمما خوشم آمده...
با بیزاري گفتم:خوب,منهم از شما اصلا خوشم نمی آد.چه کار باید کرد؟
لحظه اي سکوت شد.بعد شروین که حسابی بهشبرخورده بود ,گفت:-تو انگار خیلی باورت شده کسی هستی!خیلی از تو خوشگل تر و پولدارتر ها هستن که برام
می میرن...
حرفش را بریم و با صداي بلند گفتم:خوب مگه من ازت دعوت کردم؟
شروین دست هایش را به هم کوبید و با خشم گفت:من احمق رو بگو!خیلی دلت بخواد...
همانطور که به طرف پله ها می رفتم,داد زدم:دلم نمی خواد.دیگه هم مزاحم نشو!
لحظه اي سینه به سینه ي آقاي ایزدي در آمدم.از هولم کلاسور و کیفم رها شد و تمام کاغذ ها
از بالاي راه پله ها پخش زمین شد.جواب شروین را متوجه نشدم اما از لحن صدایش متوجه شدم
که حسابی عصبانی شده است.آن لحظه فقط و فقط صداي آقاي ایزدي را می شنیدم که می
گفت:خانم مجد,کسی مزاحمتان شده؟
هرچه فکر می کنم نمی فهمم چرا آن لحظه گریه ام گرفت.نشستم روي پله ها و زدم زیر گریه
.شروین با سرعت از کنارم گذشت و نگاه آقاي ایزدي به دنبالش کشیده شد.دوباره گفت:
-حرفی بهتون زد؟...حرکتی کردکه...اگه چیزي شده به من بگید.من خدمتش می رسم.
سرم را تکان دادم.اشک هایم بی اختیار سرازیر شده بود و دیگر مهارهم نمی شد.آقاي ایزدي
,خم شد و کلاسور و کیفم را از روي زمین برداشت,کلاسورم خاکی شده بود. آن را به سینه
اش مالید تا خاکهایش پاك شود.وقتی کلاسور را به طرفم گرفت:بی اختیار خندیدم.آقاي
ایزدي با خجالت پرسید :چیزي شده؟
بریده بریده گفتم: لباستون..خاکی شد.
دستش را روي لباسش کشید و گفت :عیبی نداره.


 


تعداد بازدید از این مطلب: 1029
موضوعات مرتبط: رمان , تکین حمزه لو , ,
|
امتیاز مطلب : 50
|
تعداد امتیازدهندگان : 15
|
مجموع امتیاز : 15


مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








به وبلاگ من خوش آمدید


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود