ادامه مهر ومهتاب

آمار مطالب

کل مطالب : 1305
کل نظرات : 163

آمار کاربران

افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 46

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز : 26
باردید دیروز : 1
بازدید هفته : 1965
بازدید ماه : 21945
بازدید سال : 40353
بازدید کلی : 273160

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان رمان وشعر و آدرس ali1405.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






تبلیغات
<-Text2->
نویسنده : علي
تاریخ : شنبه 5 شهريور 1390
نظرات

 چند ضربه کوتاه به در زدم و با شنیدن ((بفرمائید)) هر سه وارد شدیم.آقاي ایزدي تنها در اتاق
نشسته بود و مشغول کار با کامپیوتر بود.با دیدن ما, سلام کرد.با خجالت جوابش را دادیم و
همانطور سر پا جلوي میزش ماندیم.آقاي ایزدي نگاهی به ما انداخت وگفت:
-بفرمایید ,بنده در خدمتم.
لیلا ساکت سر به زیر انداخت ,شادي هم خودش را مشغول مطالعه ي برگه هاي نصب شده
روي دیوار کرد.کمی جا به جا شدم و گفتم:راستش اطلاعیه مسابقه نقاشی را دیدیم,دوستم می
خواست ثبت نام کند.
آقاي ایزدي با لبخند گفت:آهان !مسابقه نقاشی...
بعد دستش را داخل کشوي میز کرد و با چند ورق کاغذ بیرون آورد.ورقه ها را به طرف ما
دراز کرد و گفت:بفرمائید این فرم را باید پر کنید.
لیلا همچنان سر به زیر داشت.به ناچار دستم را دراز کردم تا ورقه ها را بگیرم.ناگهان در
کسري از ثانیه دستم به دستان آقاي ایزدي خورد,ورقه ها روي زمین ریخت.آقاي ایزدي که
حسابی دستپاچه شده بود,خم شد تا برگه ها را بر دارد.لیلا و شادي داشتند با هم پوستري مربوط
به محیط زیست می خواندند.از بی توجهی شان حرصم گرفته بود.لیلا براي مسابقه آمده بود ,اما
خودش را کنار کشیده بود.وقتی آقاي ایزدي ورقه ها را جمع کرد,روي میز مقابلم گذاشت.بعد
سرش را بلند کرد و لحظه اي نگاهمان در هم گره خورد.صورتش از خجالت قرمز شده
بود,نگاهش لبریز از پاکی و سادگی بود..قلبم بی دلیل می کوبیدو حس می کردم صدایش تمام
اتاق را پر کرده ,با صدایی لرزان تشکر کردم . آقاي ایزدي هم با صدایی که به سختی شنیده
می شد, گفت:
معذرت می خوام .قصدي نداشتم.خنده ام گرفت.چقدر این پسر پاك بود.چنان عذر خواهی می کرد انگار چه اتفاقی افتاده ,لحظه
اي سهوا گوشه ي انگشتانمان بهم بر خورد کرده بود.اگر شخص دیگري بود,خیلی عادي از
کنار قضیه می گذشت و اصلا مسئله را قابل عذر خواهی کردن نمی دانست.اما آقاي ایزدي
تمام رفتارهایش با بقیه فرق داشت.در فکر بودم که لیلا آهسته به پهلویم زد و نجوا کرد:
-نیشتو ببند!
با خجالت دریافتم که افکارم ,ناخود آگاه باعث خنده ام شده ,وقتی لبخندم را تبدیل به اخم
ملایمی کردم .متوجه شدم که آقاي ایزدي سر به زیر انداخته و لبخند می زند.نمیدانم در رفتار و
نگاهش چه سري بود که آنقدر دستپاچه و مضطربم می کرد.در صورتیکه آقاي ایزدي اصلا
جزو تیپ هاي مورد پسندم نبود.ولی چیزي در حرکاتش بود که بی آنکه خودم بخواهم,جلبم
می کرد.چیزي که در دیگر پسران تا به حال ندیده بودم.سادگی اش بود یا پاکی
اش,معصومیت و بی گناهی چشمانش بود یا خجالت زیادش ,نمیدانم چه بود.ولی هر چه بود
باعث می شد ضربان قلب من تند تر بشود.وقتی به طرف خانه بر میگشتیم به بیهودگی
فکرهایم خندیدم.من کجا و آقاي ایزدي کجا!کسی که نمی دانستم حتی اسمش چیست و
چکاره است؟بعد به خودم نهیب زدم که دست از این فکرها بردارم.شاید آقاي ایزدي ازدواج
کرده باشد.شاید نامزد داشته باشد.تازه این موارد هم که در میان نباشد من به او چکار دارم؟مگر
حرفی به من زده؟مگر اظهار توجهی کرده؟پس چرا آنقدر من به او فکر می کنم؟به خانه که
رسیدم هنوز در فکر بودم.چرا نگاهم که در نکاهش گره می خورد نمی توانستم چشم از او بر
گیرم.مثل همیشه که از رفتار خود راضی نبودم ,برس را محکم به موهایم می کشیدم.موهایم
بلند و کمی موج دار بود.براي همین حسابی دردم میگرفت.وقتی هم که کارم تمام شد,گلوله
اي مو از برس جدا کردم ولی دلم خنک شده بود.باید دست از این افکار احمقاننه بر
میداشتم.من در یک خانوادهی ثروتمند و روشنفکر بزرگ شده بودم و اینطور که معلوم بود

آقاي ایزدي هیچ کدام از این شرایط را نداشت.بنابراین این رابطه در صورت آغاز به جایی ختم
نمی شد.پس همان بهتر که شروع نمی شد
 


تعداد بازدید از این مطلب: 1114
موضوعات مرتبط: رمان , تکین حمزه لو , ,
|
امتیاز مطلب : 50
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14


مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








به وبلاگ من خوش آمدید


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود