ادامه مهر ومهتاب

آمار مطالب

کل مطالب : 1305
کل نظرات : 163

آمار کاربران

افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 46

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز :
باردید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید سال :
بازدید کلی :

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان رمان وشعر و آدرس ali1405.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






تبلیغات
<-Text2->
نویسنده : علي
تاریخ : شنبه 5 شهريور 1390
نظرات

 مشتاق نگاهم کرد,ادامه دادم:ببین دفعه پیش تو اونقدر به من زل زدي که همه فهمیدند اتفاقی
افتاده,پدرم هم خیلی از دستت ناراحت شد,حتی سهیل هم ناراحت شده بود.براي همین ازت
خواهش می کنم این چند روز که قراره با هم باشیم,رعایت بکنی تا خداي نکرده کدورت
واوقات تلخی پیش نیاد.
پرهام سرش را تکان داد وگفت:با اینکه خیلی سخته ولی سعی میکنم.
با حرص گفتم:سخته؟یعنی چی؟مگه تو بار اوله که منو می بینی؟
پرهام درحالیکه از شرم سرخ شده بود,گفت:نه بار اول نیست,ولی بار اوله که عاشق شده ام.
بی تفاوت سري تکتن دادم وگفتم:درهرحال از من گفتن بود,بدون که همه روي تو حساس
شدن,حالا خود دانی.
وقتی رسیدیم تقریباً شب شده بود.ولی هزاران چراغ روشن نوید باز بودن مراکز خرید را می
داد.در یک هتل دو اتاق گرفتیم وخانمها وآقایان در اتاق مجزا جا به جا شدند.من ومامان وزري
جون در یک اتاق,پرهام وسهیل وبابا هم در اتاق بغلی.شام در هواپیما خورده بودیم.تا وسایلرا
جا به جا کردیم,گفتم:مامان بدو بریم خرید.
زري جون با خنده گفت:چه قدرعجله داري؟
همانطور که لباس می پوشیدم گفتم:خوب قراره شنبه برگردیم,فقظ دو روز اینجا هستیم,باید
استفاده کنیم.
خوشبختانه هتل به مراکز خرید نزدیک بود.مردها نیامدند و ما قدم زنان راه افتادیم.هوا ملایم
ولطیف بود.اصلاً سرد نبود.خیابانها خلوت بود وفقط ماشینهاي مدل بالا در آن تردد
داشتند,بنابراین هوا تمیز مانده بود.صبح روز بعد,آقایان رفتند سراغ جت اسکی و شنا و ما باز
روانه بازارهاي خرید شدیم.قرار بود ساعت دوبعدازظهر همه براي ناهار به هتل برگردیم.مثل بچه ها هرچه می دیدم,دلم می خواست.سرانجام مادرم که از دستم خسته شده بود مقداري پول
به دستم داد وگفت:این تو واین هم بودجه ات.هرچه می خوایی بخر تا تموم شه.
منهم حسابی به داد دلم رسیدم کفش,کیف,لباس,لوازم آرایش,واکمن...آنقدرخرید کردم که
پولم ته کشید.سر ناهار,احساس کردم که پرهام ناراحت است.سربه زیر انداخته بود وبا غذایش
بازي می کرد.پدرو مادرها بعداز ناهار رفنتد تا استراحت کنند.منو سهیل وپرهام هم در لابی
هتل نشستیم.چند دقیقه اي که گذشت,سهیل گفت:بچه ها بریم دریا؟
فوري گفتم:ول کن بابا,آب سرده,تازه من مایو نیاوردم.
پرهام هم با صدایی گرفته گفت:من هم اصلا حوصله ندارم.
سهیل ازجا بلند شد وگفت:گورباباي جفتتون.خودم می رم.
وقتی سهیل رفت,پرهام چند لحظه اي ساکت ماند,سرانجام گفت:
-خوش می گذره؟
باخنده گفتم:آره,خیلی.ولی انگار به توخوش نگذشته...چرا نارراحتی؟
سري تکان داد وگفت:بابات یک تیکه هایی انداخت,حالم رو گرفت.
باتعجب پرسیدم:بابام؟چی گفت؟
پرهام نگاهم کرد,بعد با صدایی خفه گفت:چه می دونم,یک چیزاي درباره اینکه اگه آدم کسی
رو می خواد باید مرد باشه وبیاد جلو,نه اینکه بترسه و بچه بازي در بیاره وازاین حرفها.
باخنده گفتم:خوب تو چی گفتی؟

پرهام با حرص گفت:تو مثل اینکه پاك دیوونه شدي ها!اصلاً می دونی موضوع صحبت سر
چیه؟
سرم را به علامت منفی تکان دادم ,گفت:یک سراین قضیه توهستی.به بابات چی بگم؟بگم
چشم,حتماً می یام خواستگاري دخترتون تا بهم جواب رد بده.
بعد انگار که با خودش حرف بزند,گفت:تو که جواب درستی بهم ندادي تا من تصمیمی بگیرم.
با لحنی جدي گفتم:ما اصلاً حرفی نزدیم که جوابی بدم.تو این ترم فارق التحصیل شدي؟
پرهام سرش را تکان داد,ادامه دادم:خوب,تازه فارق التحصیل شدي.سربازي که نرفتی.هنوز
کاري نداري,حالا بقیه چیزها بماند.من هم تازه سال اول هستم هنوز چهار سال دیگه باید درس
بخونم,نمی تونم بیام خونه داري کنم,درس دارم,امتحان دارم...
پرهام ناراحت پرسید:یعنی مشکل ما فقط همینه؟
با تعجب پرسیدم:یعنی چی؟
-یعنی تو با ازدواج با من موافقی و فقط مشکل این مواردي بود که شمردي؟
گیج شدم.خوب راست می گفت یعنی من با ازدواج موافق بودم؟چند لحظه ساکت ماندم.پرهام
آهسته گفت:اگر مشکل اینهایی بود که تو گفتی,من می یامخواستگاري,عقد می کنیم.عروسی
می مونه بعد از سربازي من وفارغ التحصیلی تو,این طوري هم من خیالم راحته هم تو مشکلی
نداري,هان؟
مات ومبهوت نگاهش کردم,پرهام از جایش بلند شد وگفت:رو پیشنهادم فکر کن,زودترهم
تکلیف منو روشن کن.دوست ندارم کسی پشت سرم حرف بزنه وقتی پرهام رفت حسابی رفتم تو فکر.پرهام پسرخوب وسالمی بود.می دانستم که حتی اهل
سیگار کشیدن هم نیست.قیافه زیبا وهیکل مردانه اي داشت.اخلاقش هم بد نبود.البته کمی
مغرور بود ولی همه پسرها دراین سن وسال مغرور بودند,مثل سهیل برادر خودم.خانواده شان
راهم که می شناختیم,پرهام تحصیل کرده بود وباتوجه به این که دایی ام کارخانه داشت,احتمالا درهمان کارخانه دستش را بند می کرد.ثروت زیادي هم داشتند که تهیه ماشین وخانه وخرج
عروسی برایش آسان می کرد.پس به قول پرهام می ماند نظر من,اینکه موافقم یا نه!حسی
عجیب در ته دلم داشتم,انگارمی دانستم که نمی توانم با پرهام ازدواج کنم.هرچه فکر می کردم
نمی توانستم ایرادي از پرهام بگیرم.اما تصمیم هم نمی توانستم بگیرم.مثل همیشه که فکري در
سرم به سرانجام نمی رسید,از تفکر دست برداشتم و تصمیم گیري را براي روزهاي بعد
گذاشتم.وقتی از مسافرت برگشتیم,فوري به لیلا زنگ زدم,دلم می خواست از نمره ها با خبر
شوم و می دانستم لیلا تنها کسی است که نمره مراهم نگاه می کرد.بعد از چند زنگ خودش
گوشی را برداشت وبا شنیدم صدایم گفت:
-چه عجب تشریف آوردید.
باخنده گفتم:جات خالی.خیلی خوش گذشت.
لیلا جواب داد:معلومه که خوش می گذره,پرهام هم زیر گوشت هی قصه عشق می خوند...
حرفش را قطع کردم وگفتم:بگذر!ازنمره ها چه خبر؟
لیلا باخنده گفت:هم خبراي خوب هم بد!همه درسهات رو پاس کردي به جز...
باعجله گفتم:جون بکن!راست می گی؟
-آره ریاضی افتادي اون هم با نمره نُه!من ده شدم.
 


تعداد بازدید از این مطلب: 747
موضوعات مرتبط: رمان , تکین حمزه لو , ,
|
امتیاز مطلب : 28
|
تعداد امتیازدهندگان : 12
|
مجموع امتیاز : 12


مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید

<-CommentGAvator->
mahdie در تاریخ : 1390/6/6/0 - - گفته است :
salam
webetun kheyli ghashange
mishe be webe manam biayn o begin ba che esmi linketun konam va agar khastin mano ba onvane golestane link konid
ye dar khast:mishe romane sorme va ham khune ro ham bezarin????
mamnun misham age bamo bedin
albate age ghabel basham
merci
felan


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








به وبلاگ من خوش آمدید


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود