آمار مطالب

کل مطالب : 1305
کل نظرات : 163

آمار کاربران

افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 46

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز : 16
باردید دیروز : 638
بازدید هفته : 13100
بازدید ماه : 16445
بازدید سال : 34853
بازدید کلی : 267660

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان رمان وشعر و آدرس ali1405.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






تبلیغات
<-Text2->
نویسنده : علي
تاریخ : پنج شنبه 24 شهريور 1390
نظرات
قبل از عمليات محرم بود كه شهيد رجب قاسمي‌تبار به ما گفت: «بچه‌ها! جمع شويد با شما كار دارم.» من به اتفاق چند نفر از دوستانش كنارش نشستيم.

لبخندي زد و گفت كار به خصوصي ندارم؛ ديشب خوابي ديدم كه خواستم آن ‌را برايتان تعريف كنم. گفتم: بفرماييد. سرا پا گوشيم.

گفت: «بچه‌ها ديشب خواب ديدم داخل باغي بزرگ قدم مي زنم. باغ، خيلي بزرگ و زيبا بود. هر ميوه‌اي كه مي‌خواستي در آن وجود داشت. همين طور كه قدم مي ‌زدم چشمم به ساختمان‌هاي با شكوهي افتاد. آن قدر ساختمان‌ها زيبا بودند كه هيچ گاه مانند آن را نديده بودم. با خودم گفتم: خدايا اين طاغوتي‌ها كه از ايران فرار كردند عجب خانه‌هايي در اين ‌جا ساختند و در چه رفاهي زندگي مي كنند.

در همين افكار بودم كه روحاني زيبا و بشاشي به طرف من آمد و گفت: جوان! اشتباه نكن؛ در اين جا طاغوتي وجود ندارد؛ اين‌جا بهشت است.

گفتم: عجب! پس بهشت كه مي‌گويند اين‌جاست؟ چقدر زيبا و با طراوت است.

گفت: بله بهشتي كه خدا به بندگانش وعده داده‌است، همين است.

پرسيدم: در اين خانه‌ها و كاخ‌ها چه كساني زندگي مي‌كنند و چرا اين ساختمان‌ها در شكل‌هاي گوناگون ساخته شده‌اند؟

گفت: براي هر گروهي خانه‌اي خاص ساخته مي‌شود. بعد با انگشت اشاره ساختمان‌ها را نشانم داد و گفت: اين ساختمان‌ها براي كساني است كه در دنيا براي خودشان ارزش قائل شده‌اند و آن ساختمان‌ها براي كساني است كه براي دين خدا جنگيدند و... .

بعد پرسيدم: آيا ساخت و سازها ادامه دارد يا نه؟ ايشان گفت: بله، ما هر روز داريم ساختمان‌هاي جديدتري مي‌سازيم و آن را به صاحبش مي‌دهيم.

گفتم: اين ساختمان‌هايي كه روبروي ما ساخته شده براي چه كساني‌است؟

گفت: اين ساختمان‌ها براي شهيد حجت‌الله توحيدي، شهيد عباس بخاراييان و... است. همين طور كه اسم تك تك شهدا را مي‌گفت، خانه‌شان را به من نشان مي‌داد.

از او پرسيدم آن سه تا ساختمان نيمه كاره، براي چه كساني ساخته مي‌شود؟

گفت: اين سه تا خانه را داريم براي سه مهماني كه قرار است به اين‌جا بيايند مي‌سازيم.

گفتم: خوشا به حال‌شان.

با شنيدن اين حرف از من پرسيد: دوست داري يكي از اين ساختمان ها را به شما بدهم؟

من كه با شنيدن اين حرف دل تو دلم نبود‌، گفتم: اگر اين كار را در حقم انجام مي‌داديد، خيلي از شما ممنون مي‌شدم.

ايشان گفتند: خيلي خوب، يكي از ساختمان‌ها براي شما.

وقتي اين حرف را شنيدم ناگهان به ياد دوستانم افتادم و گفتم: آقا! اگر من يكي از اين خانه‌ها را بگيرم دوستان من آقاي علي اصغر ‌مبلي و صفرپور ناراحت مي‌شوند. آن‌ها را چه كار كنم؟

گفت: شما مي تواني براي آن‌ها هم خانه بگيري. با شنيدن اين حرف خيلي خوشحال شدم و از او به خاطراين لطفش سپاسگزاري كردم.

بعد از او پرسيدم آيا مي توانم پدر و مادرم را بياورم اين‌جا؟ كه ايشان با اين پيشنهاد من هم موافقت كرد و رفت. خيلي خوشحال بودم، به گونه‌اي كه در پوستم نمي‌گنجيدم و آرام و قرار نداشتم.

بعد از چند لحظه يك ليوان آب نظرم را به خود جلب كرد. من كه خيلي تشنه‌ام بود به طرف ليوان آب رفتم و آن را نوشيدم. ديدم شربت است. خيلي خوش مزه بود هيچ وقت چنين شربتي نخورده بودم.»

بعد رو كرد به بچه‌ها و گفت: بچه‌ها! حلالم كنيد مثل اين‌ كه امشب رفتني‌ام. اگر بدي از من ديديد مرا ببخشيد و حلالم كنيد.

وقتي به اين‌جا رسيد بغض بچه‌ها تركيد و اشك از چشمانشان جاري شد. او را در آغوش گرفتيم و از او حلاليت طلبيديم.

بعد از عمليات از دوستان شنيدم كه هر سه نفرشان به شهادت رسيدند.

« http://www.sajed.ir/pe/content/view/6703 راوی: سيد محمد هاشميان»



تعداد بازدید از این مطلب: 698
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








به وبلاگ من خوش آمدید


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود