جوان و انتخاب بزرگ

آمار مطالب

کل مطالب : 1305
کل نظرات : 163

آمار کاربران

افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 46

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز : 2
باردید دیروز : 1938
بازدید هفته : 1940
بازدید ماه : 21920
بازدید سال : 40328
بازدید کلی : 273135

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان رمان وشعر و آدرس ali1405.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






تبلیغات
<-Text2->
نویسنده : علي
تاریخ : دو شنبه 21 شهريور 1390
نظرات








بسم‌الله‌الرحمن‌الرحيم

اين يك قاعده است كه انسان به اندازه‏اى كه صحيح فكر كند، صحيح عمل مي‌كند. به‌همين جهت، كساني كه خيلى كاركنند ولي خوب فكر نكنند، كارشان ضد خودشان مى‏شود.
شنيده‏ايد كه در حمام‌هاى قديم، دلّاك هايى بودند كه سر افراد را مى‏تراشيدند، يكي از آنها وقتى تيغ‌اش كُند مي‌شد، زور مي‌زد تا با فشار، سرطرف را بتراشد درنتيجه پوست سر آن فرد بيچاره كنده مى‏شد. يك‌بار شخصى به آن دلّاك گفت: «آقاي محترم! ده‌ريال بده يك تيغ نو بخر و سر مردم را درست بتراش!» دلّاك با خونسردي تمام كه گويا كارش هيچ عيبي ندارد، گفت: «چرا ده‌‌ريال بدهم يك تيغ بخرم، يك ريال مى‏دهم نان مي‌خرم و مى‏خورم زورم كه زياد مى‏شود، بيشتر زور مى‏زنم».
در بعضي موارد مَثَل ما، مَثل اين دلاّك است؛ چون عقلمان به كارمان نمى‏رسد، هر چه بيشتر كار مى‏كنيم، و در نتيجه دچار مشكلات بيشترى مي‌شويم وباز براى رهايى از اين مشكلات، به‌جاي اين‌كه ريشة مشكلات را پيدا كنيم باز بيشتر كار مى‏كنيم، آن‌وقت سراسر زندگيمان پريشانى وپراكندگى مى‏شود.
يكي از دانشمندان مي‌گويد: «غفلت از خردمندى، تا بدان پايه رسيده كه ما همواره مى‏كوشيم كه يك بيمارى را با تشديد علّت‌هاى آن شفا دهيم».
حال با اين مقدمّه كه «كار»، به تنهايي كارساز نبوده و تفكر هم نياز است و البته تنبلى هم كارساز نمي‌باشد، بلكه خوب فكر كردن وخوب كار كردن كارسازاست؛ بر سر اين مطلب مي‌رويم كه:
رابطة دين وجوان
اين بحث امروزه هم در دنيا مطرح است كه آيا اصلاً جوان با دين ارتباط دارد يا نه؟! و خودش به‌ خودى خود در دوره جوانى علاقمند به دين هست يا نه؟ وآيا ما بايد علاقمندي به دين را با تشويق و تبليغ در جوان ايجاد كنيم؟ يا روح جوان به‌خودي‌خود چنين گرايشي دارد و عوامل محيطي يا فرهنگي ممكن است گرايش به دين را در او ضعيف كنند. براي روشن شدن اين موضوع بايد به مراحل زندگي انسان‌ها توجه نمود تا جايگاه جواني را در اين مراحل پيدا كنيم.
مراحل سه‌گانة زندگي
ما انسان‌ها در زندگى سه مرحله داريم: كودكى، جوانى و پيرى؛ كودكان چرا كودكند؟ يعنى ما از كجا مى‏فهميم كه يك كسى كودك است؟ از آن‌جايى كه مي‌بينيم انتخاب‌هايش بچّه‏گانه است. حال اگر شخص بزرگى همان انتخاب‌هاى كودك را داشت، مورد تمسخر واعتراض بقيه واقع مى‏شود، چرا؟! چون شخص بزرگى است كه انتخاب‌هايش بچّه‏گانه بوده است. در حالي‌كه نبايد چنين انتخاب‌هايي را در اين مرحله از زندگي‌اش داشته باشد. مثلاً اگر يك شخص سى‏ساله مثل بچة پنج‌ساله، چوبى بردارد و سوارش شود و در كوچه و خيابان بازى كند، مورد اعتراض واقع مى‏شود در حالي‌كه اگر يك بچة پنج‌ساله اين كار را بكند، اصلاً كسى به او اعتراض نمى‏كند، چون اين كار، كارِ بچّه‏گانه است و اين فرد هم كودك است و بايد كارهاي كودكانه انجام دهد. پس كودكان انتخاب‌هايشان كودكانه است؛ يعنى كارهايشان سطحى وبراي سرگرمى است.
حالا بياييم در مقابل كودكان كه انتخاب‌هايشان سطحي و زودگذر و براي سرگرمي است، پيرمردها وپيرزن‌ها راببينيم، آيا اينها مى‏توانند انتخاب‌هاى بزرگ بكنند؟! مثلاً به يك پيرمرد نودساله بگوييد آيا حاضرى يك مؤسسه تأسيس كنى و درآن جوانانى را تربيت نمايى، كه به دانشگاه بروند، بعد برايشان تعدادى كارخانه بسازى واينها مهندسان آن كارخانه ها بشوند و...؟! خواهيد ديد كه اصلاً طاقت شنيدن چنين برنامه وسيعي را هم ندارد، چه رسد بخواهد عمل كند. خدا هم از او نخواسته است، اگر هم بخواهد چنين كاري را برنامه‌ريزي كند و شروع نمايد، ممكن است مورد تمسخر واقع ‏شود كه پيرمرد نودساله چه آرزوهايى در سر مي‌پروراند. به‌اصطلاح مى‏گويند: «سر پيرى و معركه‏گيرى!» پس به‌خوبي روشن است كه عموماً انسان‌ها در سنّ پيري نمى‏توانند انتخاب‌هاى بزرگ بكنند، پس ملاحظه كرديد كه خصوصيات دو مرحله از زندگي انسان‌ها – يعني مرحله كودكي و پيري – طوري است كه انتخاب‌هايشان معمولاً محدود و سطحي است.
جوان به چه كسي مي‌گويند؟
از آن‌چه گفتيم مي‌توان نتيجه‌گيري كرد كه «روحية هر انسانى را انتخاب‌هايش مشخص مى‏كند»، حال بايد ببينيم بر اساس همين قاعده، جوان به چه كسى مي‌گويند؟!
با مقايسه با دو مرحله كودكي و پيري مي‌توان گفت: جوان؛ كسى است كه انتخاب‌هاى بلند مى‏كند. اين يك قانون است واگر چنين نكند، يا كودك است يا پيرى شكسته و فرتوت. مثلاً اگر فردى بين پانزده تا بيست ‏ساله باشد، از لحاظ سنّى او را جوان مى‏گوييم؛ حال اگر اين فرد انتخابش اين باشد كه يك گودال بكند و مقدارى آب در آن بريزد و يك مگس در آن بيندازد تا در آن غرق شود، آيا به اين شخص مى‏گوييم جوان يا به او گفته مى‏شود بچّه؟! حتماً مى‏گوييم او بچّه است؛ چون انتخابش سبك و بچّه‏گانه است. پس جوان بايد انتخاب بزرگ داشته باشد، بايد انتخاب وسيع و عميق و همه جانبه داشته باشد. در اسلام به انسانِ جوان مى‏گوييم رشيد؛ يعنى انساني كه رشد كرده و انتخاب بزرگ انجام مي‌دهد و به اهداف واقعى و عميق و به ابزارى كه او را به هدفش مى‏رساند، فكر مى‏كند.
انتخاب بزرگ چيست؟
روشن شد كه اگر كسى انتخابش سطحى و زودگذر باشد، بچّه است و جوان بايد انتخاب بزرگ داشته باشد. حال اگر جوانى تمام انتخاب و آرزويش اين باشد كه مثلاً بتواند در كنكور قبول شود، آيا اين انتخاب براي او يك انتخاب بزرگ است؟ آيا اين جوان، انتخابي مناسب جوانى‏اش كرده است و يا اين كار، در عين اين‌كه مي‌تواند ضروري باشد، كار بزرگى نيست و او انتخاب مناسب جوانى‏اش نكرده است؟ آري! اين انتخاب و امثال اين انتخاب‌ها هيچ كدام بد نيست، ولى اگر دقّت شود، ملاحظه مى‏كنيد كه انتخابى در شأن يك جوان و به‌عنوان يك انتخاب بزرگ براي او نيست. و حتماً توجّه خواهيد داشت كه اگر جوان، انتخاب مناسب با شأنش نكرد، جوانى شكست‌ خورده و مأيوس است و خيلى زود اين شكست و يأس در زندگي‌اش ظاهر مى‏شود.
اگر جوانى، قبول شدن در كنكور را انتخاب بزرگ خود بداند، يعنى هدف اصلي‌اش اين است كه برود دانشگاه، خوب وقتى دانشگاه رفت بايد واحد درسي بگيرد، و بعد واحدها را بگذراند، بعد چي؟! بعد فارغ‌التحصيل شود و شغلي پيدا كند و بعد ازدواج كند و بچّه‏دار شود، بعد چي؟! بچّه‏هايش بزرگ شوند و آنها را به مدرسه و دانشگاه بفرستد و شغلي براي آنها پيدا كند، بعد آنها را زن بدهد و يا به خانه شوهر بفرستد، بعد چي؟! بعد هم بميرد ....حال آيا اين واقعاً يك انتخاب بزرگ براي زندگي است؟! بحث بر سر اين است كه آيا ما حق داريم امرى چنين محدود را انتخاب بزرگ زندگيمان قرار دهيم؟! آيا اين انتخاب، انتخابِ بزرگ است يا نه؟! و اگر جوان انتخابِ بزرگ زندگى‏اش را چنين چيز كوچكى قرار بدهد، چه مى‏شود؟
گفتيم؛ جوان كسى است كه انتخابى مطابق جوانى‏اش بكند، بايد انتخاب بزرگ داشته باشد وگرنه جوان نيست. شما اين جوان‌هاى شكست‌خورده را ديده‏ايد، اگر از آنها بپرسيد: «چه مى‏خواهيد؟!»، مى‏گويند: « دلمان مى‏خواهد جايى كار مى‏كرديم و يك حقوق نسبتاً خوبي به ما مى‏دادند و از ما كار مى‏كشيدند »؛ از آنها مي‌پرسيد: همين؟! در حالي‌كه اين انتخاب، يك انتخاب انفعالى است. اين جوان روحيه‏اش مرده است، روحيه‏اش شكست‌خورده است. پس اوّل بايد اين مسئله حل بشود كه انتخاب بزرگ چيست؟ و انسان جوان اگر چه چيزى را انتخاب كند، آن انتخاب در شأن اوست و عامل شكست روحية او نمي‌گردد؟ انسانِ جوان فقط مى‏تواند انتخاب بزرگ داشته باشد، پس اگر جوان انتخاب بزرگ نكرد، در تمام عمر به جوانى‏اش خيانت كرده است. از طرفي ملاحظه كرديد كه اگر جوانى به سنّ پيرى رسيد، ديگر نمى‏تواند انتخاب بزرگ داشته باشد؛ البته مى‏تواند از انتخاب بزرگ جوانى‏اش در مرحلة پيرى استفاده كند و در پيرى هم جوان بماند، ولى ديگر در آن مرحله به راحتى انتخابى بزرگ نمى‏تواند داشته باشد.
پيراني كه هنوز جوان‌اند
مصداق انسانى كه در پيرى هم جوان مانده را به وضوح مى‏توانيم در حضرت امام‌خميني«رحمة‌الله‌عليه» ببينيم. وقتى آن خبرنگار چك‏اسلوواكى با ايشان مصاحبه كرده ‏بود، گفته ‏بود: «روحية اين انسان، مثل يك جوان بيست و چهارساله است». يعنى جوان و پر حرارت و آينده‌ساز. چون‌كه حضرت امام‌خميني«رحمةالله‌عليه» در جوانى به‌واقع يك انتخاب بزرگ كرده‏ است و چون انتخابش در جوانى بزرگ بود در نودسالگى هم جوان بود، امّا برعكس؛ اگر در زندگىِ انسان‌هايى كه حدود چهل يا پنجاه‏سالگى پوسيده‏اند، خوب دقّت كنيم مى‏بينيم كه اينها در جوانى، به‌واقع جوانى نكرده‏اند! يعنى در جوانى انتخاب بزرگ، مربوط به دوران جواني را انجام نداده‏اند و به چيزهايى خوش بوده‏اند كه هيچ ارزشى نداشته است. مثلاً به اين خوش بوده‌اند كه توانسته‌اند دزدانه چشم‏چرانى كنند، و يا به اين‌ خوشحال بوده‌اند كه از فلان قهرمان ورزشي‌، يك امضاء بگيرند و يا تلاش كنند در رشته‌اي از رشته‌هاي ورزشي قهرمان شوند. البته؛ اصلِ ورزش براى سلامت جسم و تقويت اراده لازم است، ولى نمى‏تواند يك انتخاب بزرگ براي زندگي انسان باشد. پس اشخاصي كه انتخاب‌هاي اصلي‌شان در زندگي از اين قبيل چيزها باشد كه عرض شد در واقع اين‌ها در جوانى هم پيرِ پوسيدة شكست‌خورده‏اند كه اين پوسيدگي و شكست‌خوردگي در پيري ظاهر مي‌شود. اما چرا به چنين روزگاري گرفتار مي‌شوند؟ دقّت كنيد فقط به خاطر آن‌كه به وسعت روح ابدي خود در جواني خود انتخابشان را شكل نداده‌اند.
اين مسئله را فراموش نكنيد كه وسعت انسان به اندازة ابديّت است. چون اصل انسان، بدن انسان نيست، بلكه اصل انسان، جان و روح او است و روح هم كه هميشه زنده و جاودانه است و بعد از نابودى بدن باز موجود است، يعنى ما خودمان كه همان روح و جانمان باشد، تا ابديّت هستيم. حال اگر درجوانى انتخاب مناسب با ابديّت نداشته باشيم، به جوانى و انسانيّت خود خيانت كرده‏ايم. چرا كه انسان به وسعت ابديّت است؛ يعنى هميشه هست. مثلاً شما در خواب هم خودتان هستيد. وقتى مى‏خوابيد آيا از خودتان هم مى‏خوابيد و از خودتان غايب مى‏شويد؟! يا نسبت به فلان شخص يا فلان مكان كه در كنار شما بود، خواب هستيد؟! و آن‌ها را ديگر نمى‏بينيد، امّا آيا اصل خودتان را هم نمى‏بينيد و از خودتان جدا مى‏شويد؟! مثلاً وقتى خواب ديديد كه در خيابان هستيد، بعد كه بيدار شديد، مى‏گوييد: «من خواب ديدم كه در خيابان بودم» نمى‏گوييد: «من خواب ديدم، غريبه‏اى در خيابان بود». بلكه خودت در خيابان بوده‏اى، يعني در خواب هم خودت، خودت هستى، پس، از خودت خواب نيستى، هر چند از بدنت جدا باشى. وقتى شما خواب مى‏بينيد كه داريد از خيابان رد مى‏شويد و يا خواب مي‌بينيد با دستتان يك پرتقال برداشته‏ايد، با كدام چشم مى‏بينيد؟ با كدام دست پرتقال را برداشته‏ايد؟ و با كدام پاها در خيابان راه مى‏رويد؟ اين چشم و دست و پا كه در رختخواب است و كارى به آن نداريد، ولي خودتان چشم و پا و ... داريد، هرچند اين چشم و پاي گوشتي را آنجا نداريد، پس بدون اين بدن، خودتان، خودتان هستيد. و يا مثلاً وقتى سر كلاس نشسته‏ و در خيالات خود غرقيد ، بعد معلّم در كلاس مطلب خنده‏دارى را تعريف مى‏كند و همه مى‏خندند، شما به خودتان مى‏آييد و مى‏گوييد: چه شد؟ چه گفت؟ مگر شما، گوش و چشمتان سر كلاس حاضر نبود، مسلّم چشم و گوش و بدن مادّى شما حاضر بود، پس چه كسي نبود كه اين گوش مادي نشنيد؟ اين گوش مربوط به بدن تو بود. اين چشم مربوط به بدن تو بود. ولى «خودت» چون حاضر نبودي اين گوش نشنيد، پس معلوم است شنوندة واقعي و بينندة واقعي، خودتان هستيد، و اين چشم و گوش ابزار است. شما كه خودتان بدنتان نيستيد، شما هستيد، فقط هم هستيد در حدّ خودتان. شما زنده‏ايد، آري زنده‌ايد؛ اصلاً انسان مرگ به معناى نابودى ندارد، هميشه زنده است، هميشه بيدار است، حتي وقتي هم كه بدنش خوابيد، بيدار است و خواب مي‌بيند.
انسان، مي‌بيند كه مي‌ميرد
آيا به نظر شما، انسان مى‏بيند كه مى‏ميرد يا مى‏ميرد؟ اگر كمي در مورد خودتان دقت كنيد متوجه مي‌شويد كه هيچ كس نمى‏ميرد، بلكه مى‏بيند كه مى‏ميرد. همين‏طورى كه اگر شما يك دستتان قطع شد، مى‏بينيد كه دستتان قطع شده، حالا اگر دست ديگرتان هم قطع شود، باز هم مى‏بينيد كه دو دستتان قطع شده، اگر دو پايتان هم قطع شود، مى‏بينيد كه پاهايتان قطع شد، حالا اگر دست‌ها و پاهايتان قطع شود، آيا «من»ِ شما هم كم مى‏شود؟ يعنى نيمْ من مى‏شويد؟ يا همان من قبلي هستيد و باز هم مى‏گوييد: «من»؛ پس منِ شما كم نمى‏شود. حالا اگر تمام دست و پا و بدنتان هم جدا شود، چه مي‌شود؟ مى‏بينيد كه مى‏ميريد. همان‌طور كه اگر يك دست شما قطع مى‏شد، مى‏ديديد كه ديگر آن دست، دستِ شما نيست. حال اگر تمام اجزاء بدنتان هم قطع شود، مى‏بينيد كه تمام بدنتان ديگر در اختيار شما نيست. اين را مى‏گويند: « مردن». در قرآن كريم در آيه 42 سوره زمر داريم: «اَللهُ يَتَوَفَّى الْاَ نْفُسَ‏ حِينَ مَوْتِها وَالَّتي لَمْ تَمُتْ فِي مَنامِها» يعنى خداوند انسان‌ها را در هنگام مرگ و هنگام خواب مى‏گيرد، پس طبق فرمايش قرآن، انسان در حين مرگ، به جايى ديگر توجّه دارد. يعنى مى‏بيند كه مى‏ميرد. كمى خودتان فكر كنيد، لازم نيست ما زياد بحث كنيم. خلاصه؛ شما هيچ وقت نمى‏ميريد، بلكه مى‏بينيد كه مى‏ميريد.
در روايت از پيامبر«صلواة‌الله‌عليه‌واله» و ائمه‌معصومين«عليهم‌السلام» داريم كه وقتى شخص متوفّي را به غسّالخانه مى‏برند و غسلش مى‏دهند، او مى‏بيند كه غسلش مى‏دهند. حتّى وقتى مى‏خواهند بدن او را در قبر بگذارند، مى‏بيند كه بدنش را در قبر مى‏گذارند. به ما دستور داده‏اند بدن مرده را آرام و از پا در قبر بگذاريد، چون بر روحش اثر مى‏گذارد. خودش در بدنش نيست، امّا ناظر آن است، حالاتي كه بر بدنش مي‌گذرد او را متأثّر مى‏كند. پس نتيجه اين شد كه انسان اصلاً هيچ وقت نمى‏ميرد، انسان فقط و فقط، هست. اين بدن انسان است كه مي‌ميرد و دائم در حال تغيير است. به‌‌طوري كه موها و سلول‌ها و پوست‌هاى يك سال پيش شما حالا نيست. يعنى موها و پوست‌ها و سلول‌هاى شما و در كل، بدن شما به گفتة علماء زيست‌شناسي در عرض شش ماه تماماً عوض شده و ديگر آن بدن قبلى نيست. ولى آيا خودتان هم ديگر همان خود قبلى نيستيد؟ با اين‌كه در عرض چند ماه تمام بدن شما عوض شده ولى شما حالا هم، خودتان هستيد. پس به اين نتيجه رسيديم كه انسان، خودش، بدنش نيست كه با مردن از بين برود، بلكه او هميشه زنده است، او به وسعت ابديّت است. حالا اگر انتخابى به وسعت ابديّت نكرد، انتخاب بزرگ خودش را انجام نداده و اگر انتخاب بزرگ خودش و انتخابى را كه در شأن جان اوست انجام نداد، انتخاب بزرگى نكرده است.
كودكان سالمند
در «روان‌شناسى» در مكتب «پياژه» روشى هست كه سنّ افراد را مى‏توان از روى انتخاب‌هايشان تعيين كرد. يك روانشناس آمريكايى، از پيروان مكتب پياژه، در پى تحقيقى كه بر روى مردم آمريكا انجام داده، سنّ افراد را از روى انتخاب‌هاى آنها تعيين كرد. او به نتيجة عجيبى رسيد، مى‏گويد: «اكثر مردم آمريكا از نظر سطح فكر، از چهارده‏سال تجاوز نكرده‏اند». بعضى‌ها انتخاب‌هايشان عميق و درازمدّت و واقعي نيست، مثلاً از نظر انتخاب‌هاي منطقي، در چهارده‌سالگى كه اوّلِ انتخابِ جوانى است متوقف شده‌اند و از نظر فكري رشد بيشتري نكرده‌اند، حتي اگر از نظر سنّي پنجاه‌سالشان باشد. چون نتوانسته‏اند انتخاب بزرگشان را انجام بدهند، در كودكي متوقّف شده‌اند و به جواني نرسيده‌اند.
شما سراغ داريد انسان‌هايى را كه مثلاً چهل‏سال دارند، ولى از برنامه‏هاى كارتونى كه تماماً بازي خيالات است، خوششان مى‏آيد، اگرچه مى‏دانند كه اين برنامه‌ها خيالات و دروغ است. اين اشخاص انتخاب بزرگ نكرده‏اند و در حدّ خيال مانده‏اند. اما برعكس آيا يك انسان عاقل حاضر است فقط با خيالات خوش باشد؟ اگر شما متوجه انتخاب بزرگ خود شديد و خواستيد خود را در ابديّت ارزيابي كنيد و افق روحتان را تا ابديّت وسعت داديد، حالا شخصى يك ساعت بنشيند و مثلاً داستان‌هاى خيالى براى شما تعريف كند، بدتان مى‏آيد، چون متوجّه مى‏شويد اينها جز خيالات دروغ و مزخرف، چيز ديگرى نيست. اگر بلند شديد و رفتيد و با خودتان گفتيد آخر اين حرف‌هاى بيهوده چيست، نشان مى‏دهد كه عقلتان اجازه نمى‏دهد خيالات در زندگي‌تان ميدان‌دارى كنند، ولى اگر نشستيد و گفتيد: حالا ببينيم آخرش چه مى‏شود، معلوم مى‏شود هنوز عاقل نيستيد و انتخاب‌هاى غير واقعى مى‏كنيد.
انتخاب واقعي
به نظر شما آيا انتخاب‌هاى غيرواقعى مخصوص بچّه‌هاست يا جوانان؟ بچّه‌ها را ديده‏ايد، روى يك چوب سوار مى‏شوند و مى‏گويند اين اسب ماست و آن‌چنان مى‏دوند كه گويى سوار بر اسب رستم شده‏اند، امّا واقعاً اين اسب است يا چوب؛ پس كودك واقعيّت‌گرا نيست، انتخاب‌هايش واقعى نيست. امّا جوان؛ جوان كيست؟ كسى كه اولاً؛ انتخاب‌هايش واقعى است، ثانياً؛ انتخاب بزرگ مى‏كند، چرا؟ چون انسان بزرگ است، انسان ابدى است. انسانِ ابدى اگر انتخاب بزرگ نكند، به عمر و جوانيش خيانت كرده ‌است. آن‌وقت چه مى‏شود؟ يأس او را مى‏گيرد، چون جواب نياز روحي خود را نداده است روحش مي‌خواسته تا ابديّت وسعت بگيرد ولي او خود را مشغول چيزهاي سطحي و محدود كرده است. مثلاً اگر شما يكى دوسال هر روز بنشينيد كارتون ببينيد، اوّلش خوشتان مى‏آيد، ولى بعد از يكي دو ساعت دلتان شور مى‏زند، نگاه كردن به كارتون را رها نمى‏كنيد، مى‏نشينيد و مى‏بينيد، حاضر هم نيستيد بقيّه‏اش را رها كنيد، اگر بعد از كارتون، يك فيلم هم باشد آن را هم مى‏بينيد، ولي باز هم دلتان شور مى‏زند، مى‏دانيد بايد بلند شويد يك كار ديگر بكنيد امّا نمى‏دانيد چه كار بكنيد، مى‏دانيد كه اين كار را نبايد انجام بدهيد ولي انجام مى‏دهيد، اگر فردا هم همين كار را بكنيد، پس‌فردا هم همين كار را بكنيد، اگر يك سال و بعد چند سال هم همين كار را كرديد، بعد مى‏بينيد يك غم شديدى شما را گرفته، نمى‏دانيد چه كار بكنيد، شديداً اخمو، بداخلاق، تندخو، بدرأى، پرخواب، تنبل، غيرجدّى، غير بشّاش و...خواهيد شد. اما آيا مى‏دانيد براى چه؟ چون انتخابتان مناسب سنّتان نبوده؛ شما جوانيد، جوان بايد انتخاب بلند بكند، انتخاب بلند به بلندى روح است و روح به اندازة ابديّت است.
حال فكر مى‏كنيد انتخاب مناسب ابديّت چيست؟ آيا اين است كه تمام دنيا را به شما بدهند؟ مگر تمام دنيا بزرگ است؟ مثلاً شما گفتيد اگر ديپلم بگيرم ديگر راحت مى‏شوم، بعد كه ديپلم گرفتيد، مى‏خواهيد برويد دانشگاه، بعد گذراندن واحدها و بالاخره فارغ‌التحصيل شدن، بعد ازدواج كردن، هر چه پيش برويم مشكلات بيشتر مى‏شود، بعد تهيّة خانه، بعد بچّه، بعد بزرگ‌كردن بچّه و تحصيلات آنها و... آيا اين‌ها همان انتخاب بزرگ انسان است ؟ يا اين كه هرچه در داشتن اينها پيش برويم، مشكلات و غصّه‌ها بيشتر مى‏شود. پس اگر تمام دنيا را به شما بدهند، تمام غصّه‌ها را به شما داده‌اند. آيا اگر همة دنيا را به شما بدهند، و شما هم آن را بپذيريد اين انتخاب بزرگ است؟ مسلّم تصديق خواهيد كرد نه‌تنها انتخاب بزرگي نيست. بلكه با توجه به وسعت انسان، انتخاب كوچكى است. چرا كه انتخاب غصّه‌هاى زياد و غفلت‌هاى فراوان انتخاب بزرگ نيست. زيرا انسان مساوى است با ابديّت، اگر دنيا را انتخاب كند، مقصد كوچك ومحدودى را انتخاب كرده است، چون خداوند در مورد دنيا مي‌فرمايد: «مَتاعٌ قَلِيلٌ» يعنى دنيا كالايى است كم، وبهره‏اى است محدود وچون جوان بايد انتخاب بزرگ بكند، اگر دنيا را انتخاب بكند، چيز كوچكى را انتخاب كرده است واگر مناسب جوانى‌اش انتخاب نكرد، مأيوس و سرخورده و افسرده خواهد شد. پس بايد ابديّت را انتخاب بكند، چون ابدى است.
چگونه مي‌توان ابديت را انتخاب كرد؟
حال ببينيم چگونه مي‌توان ابديّت را انتخاب كرد؟ اگر بخواهيد به جواني‌تان خيانت نكنيد، مطمئناً و مطمئناً فقط بايد شريعت را كه جوابگوي نياز و عامل هدايتِ بُعد ابدي شماست، انتخاب كنيد. شريعت يعني رمز و راز و راه و رسم زندگيِ دنيايي تا در اين زندگي، حيات ابدي خود را پُر رونق و پُر ثمر كنيم. هر جوانى كه شريعت را انتخاب نكند، روحش جوان نيست و خود را از راه تغذيه‌كردن نياز حقيقى‏اش، يعنى زندگى در ابديّت، بازداشته و به مقصدهاي كوچك وزودگذر مشغول كرده و به‌واقع روح بلند وجوان خود را در ديوارهاي تنگ آرزوهاى دنيايى محبوس نموده وبه پوسيدن خود تن داده است.
ابعاد متضاد روح جوان
همچنان كه خودتان هم تجربه كرده‌ايد؛ بعضى از روانشناسان اين نكته را متذكر شده‏اند كه جوانان در اوج غلبة ميل‌هاي دوران جواني، يك كشش شديدي نسبت به مسائل ديني دارند. زيرا در دوران بلوغ جواني دو ميل و كشش رشد مي‌كند، يكي ميل‌هاي غريزي و يكي هم ميل‌هاي فطري و اين‌جاست كه جوان در بين يك تضاد قرار مي‌گيرد. او بين گرايش به شهوت، و نزديكى به فطرت و دين و جواب‌گويي به بُعد ابدى انسان قرار مي‌گيرد‌، لذا مي‌گويند: جوان دو بُعد دارد، بُعد گرايش به شهوت و بُعد گرايش به شريعت. و در جوانى هر دوى اين ابعاد به جوشش در مى‏آيد و اگر انسان در جواني، بُعد شريعت را انتخاب اصلي و بزرگ خود قرار نداد، به جواني‌اش خيانت كرده است. يعنى انتخاب بزرگ زندگي‌اش را رها كرده و انتخاب‌هاى كوچك را گرفته، و اسير شهوات كه از انتخاب‌هاى كوچك و زودگذر است، شده‌است. در اين حال سرخوردگي‌ها و پوچي‌ها سراسر روحش را مي‌گيرد و براي نجات از پوچي‌ها، خود را در ورطة شهوات رها مي‌كند و در نهايت هيچ مي‌شود و هيچ.
معني شريعت در زندگي
شريعت؛ يعنى دستوراتى كه خداوند فرستاده است تا شما را در انتخاب بزرگتان موفق كند. مثلاً به شما مي‌گويند: اگر مي‌خواهيد در حيات خودتان موفّق باشيد، بايد انتخاب شما با توجه به حيات ابدى‌تان باشد. حالا چه مى‏كنيد كه در انتخاب بلندتان موفق باشيد؟ اگر كسى بگويد: من قيامت را انتخاب كرده‏ام اما مى‏خواهم به‌دنيا و افتخارات دنيا هم مشغول شوم. مسلّم اين دو انتخاب با هم جمع نمى‏شوند. در واقع اين شخص بدون آن‌كه بخواهد به خودش دروغ مي‌گويد. چون با انتخاب قيامت، همة دنيا واهداف آن، براى ما كوچك وناچيز مي‌شود وعملاً آنها ديگر مورد انتخاب ما نيستند، چون قيامت را كه فضاي ابدي زندگي است، انتخاب كرده‏ايم. امّا براى كوچك و حقير ديدن دنيا و بزرگ و با عظمت ديدن قيامت، يك شعور برين نياز است، بايد انسان وسعت روح داشته باشد، و خود را همطراز كوچكي‌ها نگه ندارد، تا بزرگي‌ها را انتخاب كند. مثلاً موش را ملاحظه كنيد؛ موش كه اين‌قدر از گربه مى‏ترسد، آيا از شير هم مى‏ترسد؟ يا اصلاً موش شعور درك عظمت شير را ندارد تا از آن بترسد؟ از شير ترسيدن، هنر مى‏خواهد، شعور فهم هيبت و عظمت شير را مى‏خواهد. و اساساً شير برتر از آن است كه موش با آن شعور كم از آن بترسد. اما آهو از شير مى‏ترسد، چون شعور آهو بيشتر از موش است، بنابراين آهو از شير مى‏ترسد. ولى موش با دم شير بازى مى‏كند بدون آن‌كه بفهمد كافي است آن شير پنجه‌اش را روي تمام هيكل او بگذارد. به قول مولوى:
گربـه باشـد شحنـة هر مـوش‌خو
موش كِبْوَد؟ تا زِ شيران ترسد او
موش كى ترسد زشيران مصاف؟!
ليك ترسنـد، آهـوان مشـك ناف
حالا فكر كنيد آدم‌هاى عميق، دقيق و فكور، از خدا مى‏ترسند يا آدم‌هاى كم‌عقلِ بى‌بندوبار و نادان؟ خود شما در جامعه چه مى‏بينيد؟ به نظر شما از خدا ترسيدن مؤمنين واقعي به‌جهت وجود يك شعور بلندِ ابدى در انديشة آنها است يا يك ترس كودكانه؟ آيا بيشتر انسان‌هاى حكيم و متفكّر جامعه خداترسند، يا انسان‌هاى بى فكر و كم‌عقل؟ خدا در آيه 28 سوره فاطر مى‏فرمايد: «اِنَّما يَخْشَى‌اللهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَمَا» يعني فقط در بين بندگان خدا، آنان كه به‌واقع عالم‌اند از خدا مى‏ترسند. يعنى آنها كه انديشه‌هاي بزرگ دارند و بزرگى‌ها را مى‌شناسند از خدا مي‌ترسند، چون دنيا را كه كوچك است، كوچك و حقير مي‌بينند و خدا كه بزرگ است، بزرگ و با عظمت مي‌بينند و به همين جهت هم عرض شد؛ انتخاب دنيا و آخرت به‌عنوان دو انتخاب بزرگ براي انسان‌هاي انديشمند ممكن نيست، چرا كه اين‌ها دنيا را كوچك و حقير مي‌بينند و هيچ عاقلي چيز كوچك و حقير را انتخاب بزرگ خود قرار نمي‌دهد.
وقتي كه انسان، انتخاب بزرگ در زندگي ندارد
شما بايد ببينيد اصلاً انتخاب بزرگ داريد يا نه؟ ديده‌ايد بعضى از فوتباليست‌ها تمام انتخابشان در زندگي اين است كه شش تا گل بزنند، تمام انرژى حياتش و تمام عمرش خلاصه شده در اين‌كه توپ را پرتاب كند توى دروازه و وقتى هم كه گل مى‏زند بسيار خوشحال مى‏شود و خدا مى‏داند چه حالى دارند. اگر انتخاب بزرگ انسان همين شود كه مثلاً گل بزند، اين خيلي خطرناك است و در واقع اين انسان انتخاب بزرگ ندارد. آيا اين كه در بازي فوتبال انسان مرد گل دنيا شود، انتخاب بزرگ است يا كوچك؟ قرآن مى‏گويد: اى انسان‌ها! بازى بكنيد، ولى بدانيد و به ياد داشته باشيد كه بازى، بازي است. بازى چه موقع خطرناك است؟ وقتى بازي را بازي ندانيم و آن را اصل زندگي قرار دهيم. شما همه بازى مى‏كنيد، اما اگر بازى به‌عنوان قسمت جدّى زندگي شد، اين خيلى خطرناك است. چون شما ديگر به فكر انتخاب بزرگِ زندگي‌تان كه بايد به وسعت بُعد ابدي‌تان باشد، نخواهيد بود. هم‌اكنون در جهان در بازي‌ها كُشت ‌و ‌كُشتار مى‏شود، چرا؟ چون بازي‌شان شده بُعد جدّى زندگي‌شان، چون انتخاب بزرگشان شده بازى! آيا شما اين خطر را براى خودتان احساس نمى‏كنيد؟ اگر انتخاب بزرگتان بشود نمرة 20، اگر انتخاب بزرگتان بشود فقط زندگى در اين دنيا، اگر انتخاب بزرگتان بشود خانه، اگر انتخاب بزرگتان اين بشود كه در جامعه مشهور باشيد؛ همة اين‌ها چيزهاى پوچى است كه به‌جاي انتخاب بزرگتان، انتخاب كرده‌ايد، و اگر اين‌ها را انتخاب كرديد، كمى كه سالمند شديد، يك پير سرخوردة مأيوس مي‌شويد. علّت اين‌كه عدهّ‌اى از سن چهل‌سالگى به بعد مأيوس و شكست خورده‏اند، اين است كه جوانى خود را حفظ نكرده اند، چرا؟ چون انتخاب بزرگ در حد شأن جوانى و مناسب با بُعد ابدي خود نكرده‌اند.
شريعت؛ انتخاب بزرگ انسان
شريعت؛ يعنى عقايد و اخلاق و آداب صحيح در دنيا براي باروري ابديّت و اُنس بيشتر با خدا. شما نماز مى‏خوانيد تا انتخاب بزرگى كه در رابطه با ابديّت خود كرده‏ايد، برايتان بماند. اما آيا نماز مى‏خوانيد چون عادت كرده‌ايد، يا مى‏دانيد داريد چه مي‌كنيد و آن را انتخاب كرده‌ايد. شما اگر جوانيد و جوانى كرده باشيد، انتخاب بزرگتان قيامت است، توجه دائم به ابديّت و قرب به خدا است. كه اين قرب، احتياج به حفظ دارد، و حفظِ ارتباط با خدا، با حفظِ شريعت و عمل به دستورات آن، ممكن است. اگر شريعت را از دست بدهيد، اين ارتباط را از دست داده‌ايد، اگر اين ارتباط از دست برود، انتخاب بزرگتان از دست مى‏رود، اگر انتخاب بزرگتان از دست رفت، در عين اين‌كه بدنتان از نظر روحي جوان است، پيرِ افسرده و مأيوس مى‏شويد و اگر با غفلت از توجه به ابديّت در جواني، پير شديد، پوسيده مى‏شويد، حالا چه از نظر جسمى جوان باشيد چه پير، ولي به‌هر حال از نظر روحى پير هستيد. چرا بعضى از جوان‌ها مأيوسند؟ علّتش اين است كه انتخاب بزرگشان را كنكور، خانه و امثال اين‌ها قرار داده‏اند. كنكور خودش بد نيست، اگر انتخاب بزرگ شد بد است. اگر اين‌ها را به‌عنوان هدف انتخاب كرديد و به اين‌ها رسيديد غصه و مشكل روى مشكل برايتان پيش مى‏آيد و اگر به اين‌ها نرسيديد، مأيوس مى‏شويد.
حالا اگر به‌واقع انتخابتان بزرگ باشد، به وسعت روح ابدي‌تان، اگر كنكور قبول شديد «الحمدلله»، به‌راحتي فعاليت‌هاي دانشگاهي را ادامه مي‌دهيد، در حالي‌كه هيچ حرص جانكاهي نداريد و اضطراب‌هايي كه بقيه دارند در شما نيست، چون اين را در كنار زندگي خود قرار داده‌ايد. اگر هم قبول نشديد باز «الحمدلله»، ديگر مأيوس نمى‏شويد، چون ضرري به هدف اصلي شما وارد نشده، بلكه راه ديگري را خداوند برايتان غير از تحصيل در دانشگاه پيش مي‌آورد. همچنان‌كه اگر خانه‌دار شديد، «الحمدلله»، اگر هم تا آخر عمر اجاره‌نشين بوديد، باز هم «الحمدلله»، چون خانه‌دارشدن انتخاب بزرگ زندگي شما نبود كه با نداشتن خانه از آن انتخاب بزرگ محروم شده باشيد.
انتخاب بزرگ قيامتي، شادى و شعف مى‏آورد، چون همواره قابل دسترسي است و حادثه‌هاي دنيايي نمي‌توانند آن را از ما بگيرند تا ما ناراحت شويم، و لذا با انتخاب بزرگ ابدي ديگر فرورفتگى و خردشدن براي انسان پيش نمي‌آيد و يأس نمى‏آورد. اصلاً در شرايطي كه انتخاب اصلي انسان حيات ابدي اوست، يأس يعنى چه؟ يأس مال كافر است. قرآن كريم در آيه 87 سوره يوسف«عليه‌السلام» مى‏فرمايد: « اِنَّهُ لا يَيْأسُ مِنْ رَّوْحِ‏اللّهِ اِلاَّ الْقَوْمُ الْكافِرونَ»؛ يعنى مأيوس و سرخورده از رحمت خدا، نيستند مگر كافران، چون جهت زندگي را غلط انتخاب كرده‌اند، دنيايي را مقصد گرفته‌اند كه همواره در حال گذران و ناپايداري است. دين اسلام به لطف خدا دين بسيار خوبى است، براى اين‌كه يك انتخابى است كه نمى‏گذارد انسان در غم دنيا بپوسد. بنشينيد فكر كنيد، آيا مى‏شود غير از اسلام را دوست داشت؟! همان‌طور كه گفتيم، شريعت حافظ انتخاب بزرگ است، و با اطاعت از اوامر آن و تدبّر در حقايق آن، هر روز انتخاب بزرگ ما را برايمان حفظ مى‏كند. مى‏گوييد: «الله اكبر» يعنى خدا بزرگتر از آن است كه بتوان وصف كرد، و ما اين چنين خدايى را مقصد و هدف خود قرار داده‏ايم، يعنى آن بزرگِ واقعى را انتخاب خود قرار داده‏ايم و در نتيجه؛ روحمان جوان و با نشاط مى‏ماند و به جواني‌مان خيانت نكرده‏ايم و به افسردگي‌هاى شكننده هم نيفتاده‏ايم.
خدا به همگى ما توفيق دهد كه انتخاب بزرگ داشته باشيم، در اين صورت هيچ وقت انسان گرفتار غصّه‌هاي فرسايشي نمي‌شود إن‌شاء‌الله.
موفق باشيد









من كو ؟!








بسم‌الله‌الرحمن‌الرحيم

از اين‌ كه خدمت دانش‌آموزان عزيز هستم خيلي خوشحالم و اين را يك لطف الهي مي‌دانم. به بهانة اين كه صحبتي با هم داشته باشيم، مطلبي را بيان مي‌كنم تا به كمك خدا بتوانيد از آن در طول زندگي‌تان استفاده كنيد.
يك بار يكي از فرزندانم اشك‌ريزان وارد اتاق من شد و گفت: نقاشي‌ام را برادرم پاره كرده است. پرسيدم: چه كسي اين نقاشي را كشيده بود؟ گفت: خودم. گفتم: خودت كو؟ دستش را روي سينه‌اش گذاشت و گفت: اين خودم است. گفتم: اين كه سينه‌ات است! دستش را روي سرش گذاشت و گفت: اين. گفتم: اين هم كه سرت است! خنديد و رفت و اصلاً يادش رفت كه نقاشي‌اش پاره شده است. حالا بالأخره اين خودي كه اين نقاشي را كشيده است كدام است كه اين سينه و اين سر، سينه و سر اوست؟ اين سؤال همين‌طور او را به خودش مشغول كرد كه بالأخره من كو؟
مطلب را از خودتان شروع مي‌كنيم، گاهي شما خواب مي‌بينيد و صبح كه بيدار مي‌شويد مي‌گوييد خواب ديدم. خوب حالا چه كسي خواب ديد؟ مي‌گوييد خودم خواب ديدم. مثلاً خواب ديده‌ايد كه داريد از خيابان رد مي‌شويد يك دفعه يك ماشين مي‌خواهد به شما بزند و از خواب مي‌پريد، مي‌بينيد كه توي رختخواب هستيد و ماشيني در كار نبود. ماشين به چه كسي مي‌خواست بزند؟ وقتي از خواب بيدار شديد مي‌گوييد خودم خواب ديدم و ماشين مي‌خواست به من بزند و خودم از خواب پريدم و ديدم توي رختخواب هستم. حالا واقعاً خودتان كدام بوديد؟ آن كه در رختخواب بود يا آن كه خواب مي‌ديد. قبول داريد آن كه خواب مي‌ديد شماييد و آن كه در رختخواب بود بدن شما بود نه خود شما. پس خودت بي‌بدن باز خودت بودي و بدن شما هم، خود شما نبود.
خودم بدون بدنم
بعضي مواقع خواب‌هايتان در زندگي‌تان واقع مي‌شود كه به آن «رؤياي صادقه» مي‌گويند. حالا سؤال اين است كه در رؤياي صادقه آيا خودم آن جايي را كه الآن در بيداري با آن روبه‌رو هستم و قبلاً هم خواب همين جا را ديدم، آيا قبلاً بدون بدن آمده بودم اين‌جا يا نه؟ اگر نيامده بودم چرا حالا كاملاً احساس مي‌كنم قبلاً اين‌جا آمده‌ام؟ پس من بدون بدنم هم خودم هستم. قبل از اين كه بدنم در اين محل قرار بگيرد، خودم آنجا بوده‌ام ولي بدنم نبوده است، پس نتيجه مي‌گيريم كه ما چه بدن داشته باشيم، چه بدن نداشته باشيم خودمان، خودمان هستيم.
زيست‌شناسان مي‌گويند: بدن انسان در طول شش‌ماه تماماً عوض مي‌شود و سلول‌هاي جديد جايگزين سلول‌هاي قبلي مي‌شود، ولي انسان باز هم احساس مي‌كند كه خودش، خودش است با اين‌كه بدنش در عرض شش‌ماه كاملاً عوض شده است. پس بدن ما، خودِ ما نيست بلكه ابزار خود ماست. مثلاً شما از طريق چشم مي‌بينيد، ولي بدون چشم هم در خواب مي‌بينيد، پس اصل ديدن مربوط به روح است و اصل شنيدن و فكركردن و غيره هم همه مربوط به روح است و اين بدن ابزاري است براي اين كه ما آن را به حركت درآوريم و از آن استفاده كنيم و به كمك بدن عبادت كنيم تا خودمان رشد كنيم و متعالي شويم.
مي‌بينيم كه مي‌ميريم
بدن ما ربطي به حقيقت ما ندارد. مثلاً وقتي دست و پاي ما قطع شد، احساس كمبود در حقيقت خودمان نمي‌كنيم، وقتي همة بدنم هم قطع شد يعني انسان مُرد، مي‌بينيم كه بدنمان مُرد، مي‌بينيم كه مي‌ميريم، پس بدن انسان مثل عصايي است در دست انسان، تا روح انسان، اراده‌هايش را از طريق بدن انجام دهد.
خودت را نگاه كن، مي‌بيني كه خودت غير از تنت هستي. همين كه شما به چيزي علم داريد و نسبت به چيزي عالِم هستيد، نشان مي‌دهد كه شما غير از آن چيز هستيد، همان‌طور كه شما به اين ديوار علم داريد، ولي ديوار نيستيد. همين طور هم شما نسبت به بدنتان علم داريد پس خودتان غير از بدنتان هستيد.
روح انسان؛ فوق زمان و مكان
جنس روح جنس بدن نيست، پس مكان و زمان براي روح مطرح نيست، چراكه بدنِ انسان، زمان و مكان دارد و در جاي خاصي قرار مي‌گيرد و داراي سن خاصي است، ولي روح انسان چيز ديگري است و مقصد و مقصود ديگري دارد، بايد خودمان را كه غير بدنمان هستيم بشناسيم و از به كمال رساندن آن غافل نباشيم. آن چيزهايي كه روح را مشغول به خود مي‌كنند، مانع سير روح مي‌شوند. مثلاً وقتي غذا مي‌خوريد، روحتان مشغول لذّت غذا و هضم غذا مي‌شود، به همين جهت و در همين حد به دنيا محدود مي‌گردد و نمي‌تواند با عالَم غيب ارتباط برقرار كند، ولي وقتي روزه مي‌گيريد، چون روحتان كمتر گرفتار و مشغول بدن است بهتر مي‌تواند به سوي عالَم غيب سير كند و با خدا ارتباط برقرار كند، البته سير روح مثل سير جسم نيست كه تغيير مكان دهد، بلكه سير روح موجب تغيير فهم و شعور و حالت مي‌شود.
حالا بعد از اين مقدمات إن‌شاء‌الله چند نكته برايتان حل مي‌شود:
اولاً: ما خودمان بعد از رهايي از اين بدن، سير مي‌كنيم و به قيامت مي‌رويم و معني قيامت چيزي غير از سير روح پس از رهايي از بدن به عالمي برتر از اين عالَم نيست، كه در آن عالم، انسان بيدارتر مي‌شود و آثار اعمال خوب و بدش كاملاً برايش روشن گشته و تجسّم مي‌يابد.
ثانياً: نبوّت يعني اين‌كه يك روح خيلي متعالي، به‌سوي عالم غيب سير كرده است و از عالَم غيب، وَحي و دستور‌العمل‌هاي خدا را براي بشريت گرفته و مأمور ابلاغ آن دستورالعمل‌ها به بشريت شده است.
ثالثاً: وقتي شما، هم قلبتان را مؤمن كرديد، هم هوس را كنترل نموديد، روحتان مي‌تواند به عالَم غيب سير كند و در آن حال از وحي پيامبر«صلواة‌الله‌عليه‌وآله» بهتر استفاده كند.

سير روح آزاد جوان به‌طرف خوبي‌‌‌‌ها
جوان اگر از اوّل قلبش را حفظ نكرد، وقتي روح از بدنش آزاد مي‌شود به طرف بدي‌‌ها مي‌رود. آدم مؤمن را اگر در برترين مكان‌ها هم رها كنيد باز به سمت خوبي‌ها مي‌رود، ولي آدم بد را اگر در آمريكا رها كنيد، به سمت فساد مي‌رود. روح هم همين طور است؛ اگر در جواني به سوي گناه و فساد و دروغ نرفت، وقتي آزاد مي‌شود شديداً مي‌تواند با خوبي‌ها تماس پيدا كند. به همين دليل ما در جوانان خوبي‌هايي سراغ داريم كه هيچ جاي ديگر به دست نمي‌آيد، حتّي درك و فهمي پيدا مي‌كنند كه آن درك و فهم را در هيچ كتابي نمي‌يابيد. اين فهم را از طريق همين روح آزادشان به دست آوردند. در جبهة جنگ با يكي از جوانان دبيرستاني روبه‌رو شدم كه قبلاً او را مي‌شناختم، آمد و چند سؤال پرسيد. ديدم انصافاً اين سؤالاتش خيلي عالي است. اين سؤالات و اين شعور را از طريق روح پاكش به‌دست آورده بود از طرفي قلبش آماده بود و از طرف ديگر طبق فرمان وليّ‌فقيهِ زمانش به جبهة جنگ آمده بود و فضاي جبهه را هم درك كرده بود. در نتيجه شعوري پيدا كرده بود كه به‌جهت آن شعور معنوي‌اش چنين سؤالاتي را داشت. سؤالات نشان مي‌داد كه روحش به راحتي در عالم غيب و معنا سير كرده است و چيزهايي درك نموده است و حالا در تداوم آن درك و شعور پاسخ سؤالاتي را مي‌طلبيد. بعداً هم شهيد شد. كسي كه دلش با غيب و خدا آشنا شد، شادي‌ها و غم‌هايش خيلي متعالي مي‌شود، حتّي بهترين شاديش شهادت در راه خدا مي‌شود.
ارتباط با دنيايي وسيع‌تر
حالا كه روشن شد روح شما، خود شماست و بدنتان ابزار روح شما است؛ اگر تمام توجّه روح شما به بدنتان باشد، از خودتان غافل و از كمالات روحي‌تان محروم مي‌شويد. مولوي مي‌گويد‌:
در زمين ديگران خانه مكن كار خود كن، كار بيگانه مكن
كيست بيگانه؟ تن خاكي تو كز براي اوست غمنـاكي تـو
بدن ما ابزار روح ماست. اگر تمام وقتتان را صرف بدنتان كرديد، به‌واقع به خودتان نرسيده‌ايد. اگر دقّت كنيد إن‌شاء‌الله از همين حالا متوجّه مي‌شويد كه راه ارتباط با دنياي بزرگ‌ترِ عالم معنا، باز است و از طريق ارتباط با آن دنياي بزرگ‌ترِ عالم معنا، روحتان احساس وسعت و تعالي مي‌كند، ولي وقتي ارتباطتان با آن عالم قطع و كم‌رنگ شود، مثل آدم‌هاي خستة افسردة پرمدّعايِ خودخواه مي‌شويد. كسي كه راه به عالم غيب برايش باز شود، متواضع مي‌شود. امام خميني«رحمة‌الله‌عليه» مي‌فرمودند: «اگر به من، خدمتگزار بگوييد بهتر است»، چون راه عالم غيب را به روي خود باز كرده بودند. نگوييد كه ما فعلاً جوان هستيم، بگذاريد در حال و هواي جواني باشيم و حالا اين حرف‌ها براي ما زود است. اين طور نيست.
عزيزان! در جواني، هم بازي كنيد، هم بزرگ باشيد و بزرگي كنيد. بايد كاري كنيد كه دلتان آلوده نشود تا از ارتباط با غيب بي‌بهره نمانيد. ارتباط با عالم غيب و معنا شما را از بسياري مشكلات نجات مي‌دهد. شما بيش از آن‌كه به عالم مادّه و دنيا توجّه داشته باشيد، بايد با عالم غيب ارتباط داشته باشيد. چگونه به عالم غيب نظر كنيم؟ از طريق دستورات دين، مثل نماز. نماز كه مي‌خوانيد يعني چه؟ يعني توجّه دل را به عالم غيب انداختن. گفتيم كه توجّه به عالم غيب باعث مي‌شود كه منِ شما در آنجا باشد و آنجايي ‌شود، هر چند بدنش در روي زمين باشد.
مرگ، ابتداي نشاط
كسي كه بفهمد اگر با غيب ارتباط پيدا كند نجات پيدا مي‌كند، وقتي مرگش فرا رسيد تازه شروع نشاط و سرور و عيش اوست. هميشه تمرين كنيد در شرايط امتحان دنيايي توجّه‌تان را به غيب بيندازيد تا در ابديّت و قيامت راحت باشيد. حالا اگر كسي شرايط ارتباط با غيب را براي شما فراهم كند، دلتان مي‌خواهد با او ارتباط و انس داشته باشيد يا نه؟ حتماً مي‌خواهيد با او ارتباط و انس داشته باشيد. حالا اسلام و پيامبر(صلي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم) و اهل‌البيت(عليهم‌السلام) مي‌توانند شرايط ارتباط با غيب را براي شما فراهم كنند، در نتيجه به شدّت به آن وجودات مقدّس علاقمند مي‌شويد. نماز و روزه وسيلة ارتباط با خدا هستند؛ پس نماز و روزه هم در آن صورت مورد علاقه شما مي‌شوند. چرا ما انقلاب اسلامي را دوست داريم؟ چون وسيلة ارتباط با غيب است.
غم عصر جمعه
عصر روزهاي جمعه ديده‌ايد روحتان خسته و كسل است، چرا؟ چون در عصر جمعه راه غيب بيشتر باز است و ما غافليم و مشغول راه‌هاي دنيايي شده‌ايم. يعني روح احساس مي‌كند بايد جاي ديگري باشد و دلش در حال و هواي آنجاست، ولي مي‌بيند شما او را مشغول بازي‌هاي دنيايي كرده‌ايد، مي‌بيند كه جاي اصلي‌اش توجّه و حضور در عالم غيب است، ولي خود را آماده نكرده و روحش را با توجّه زياد به بدن، از براي سير به سوي عالم غيب خسته كرده است. و لذا در خود احساس ناراحتي مي‌كند. ولي اگر در طول هفته از آن مواظبت كرده باشيم و آن را براي سير به عالم غيب آماده نگه داشته باشيم، نه تنها عصر جمعه غمناك نيست، بلكه بسيار پرنشاط است و احساس مي‌كند به گمشدة خود دست يافته است.
حالا بدانيد عصر جمعه شبيه عصر يك زندگي است كه بايد از اين دنيا به عالم غيب سفر كنيد. اگر در زندگي كه در واقع يك جمعه بيشتر نيست، خود را براي ورود به عالم غيب و قيامت آماده كرده باشيد، در عصر زندگي، بسيار دلخوش هستيد و روز‌شماري مي‌كنيد كه هرچه زودتر به‌سوي عالم غيب برويد و راز و رمزهاي آنجا را بيشتر بشناسيد و با آن‌ها در آن دنياي بسيار وسيع‌تر از اين دنيا زندگي كنيد. ولي اگر در طول زندگي، خود را براي ورود به عالم غيب آماده نكرده باشيد، چقدر براي شما وحشتناك خواهد شد و چقدر با روح شما ناهماهنگ خواهد بود و بدانيد در آن حالت انسان با تمام عذاب‌هايي كه اسلام از آن‌ها خبر داده روبه‌رو مي‌شود.
خود حقيقي، دريچة ارتباط با حقايق
باز به اين عرضم عنايت بفرماييد: وقتي در آينه نگاه مي‌كنيد مي‌گوييد خودم را دارم مي‌بينم، حالا سؤال ما اين است كه خودتان كداميد؟ آن‌كه در آينه است و يا آن‌كه بيرون آينه است و تصويرش در آينه است؟ شايد فوراً جواب دهيد اين‌كه توي آينه است. بعد كه كمي فكر كرديد و جوابتان را اصلاح نموديد، خواهيد گفت: خودم اين است‌كه بيرون از آينه است، و عكسش توي آينه است. بعد كه بيشتر فكر كرديد و جواب داديد خواهيد گفت: خودم آن‌ است‌كه مي‌فهمد كه يك خودي هست كه آن خود، بدنش بيرون آينه است و عكس بدنش توي آينه است و مي‌فهمد كه خودش، خودش است. خوب روي اين جواب‌ها فكر كنيد كه راستي خودمان كدام هستيم؟!
مي‌بينيد كه هر چه در خود عميق‌تر فكر شود، شناخت خود كامل‌تر مي‌گردد و به همان اندازه شناخت حقايق هستي نيز عميق‌تر و كامل‌تر مي‌شود. و برعكس هر چه از خود حقيقي دور باشيم و نسبت به آن جاهل باشيم، از حقايق هستي

تعداد بازدید از این مطلب: 861
موضوعات مرتبط: کتب مذهبی , ,
|
امتیاز مطلب : 29
|
تعداد امتیازدهندگان : 12
|
مجموع امتیاز : 12


مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








به وبلاگ من خوش آمدید


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود